- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد و تحلیل فیلمنامه و شخصیت در حکم اخر
نقد و تحلیل فیلمنامه و شخصیت در حکم اخر
آسمونی" href="https://asemooni.com/" target="_blank" rel="follow">اختصاصی آسمونی نقد از چکاوک شیرازی
حکم دادگاه ( The verdict)- 1982
خلاصه ی داستان: به وکیلی که در اکثر پرونده هایش شکست خورده وکالت پرونده ای پیشنهاد می شود طرف مقابل اتحادیه ی کلیسا و بیمارستان و پزشکان تحت حمایتش است. او وکالت پرونده را می پذیرد زیرا آخرین فرصتش برای خلاصی از شرایط موجود است...
در فیلم «حکم دادگاه» نیاز روان شناختی “فرانک “عبارت است از غلبه بر اعتیاد به الکل و به دست آوردن عزت نفس سابق، همچنین نیاز اخلاقی او این است که از دیگران برای کسب پول استفاده نکند و یاد بگیرد با عدالت رفتار کند. وقتی در ابتدای فیلم می بینیم “فرانک” خود را به دروغ دوست آدم های فوت شده جا می زند تا وکالت بازماندگان را در دعواهای حقوقی با بیمه بگیرد می فهمیم یک نیاز اخلاقی دارد. ناراحتی خانواده ی متوفی برایش مهم نیست فقط می خواهد از آن ها پول دربیاورد. دلیل این که در فیلم ها به شخصیت نیاز اخلاقی داده می شود این است که مانع از بی نقص شدن شخصیت یا قربانی بودن او شود در واقع او را معصوم جلوه نمی دهند و ما با کاراکتری سفید مواجه نیستیم بلکه قهرمان ما به همه ی این مشکلات غلبه می کند و در آخر تقریبا موفق می شود، این است که می توان شخصیت های جذاب آفرید. حالا این شخصیت آرزویی دارد و آن مانند تمام درام های دادگاهی ،برنده شدن در دادگاه است.
در فیلم نامه نویسی ما فقط به یک خط آرزو نیا ز داریم که اهمیت و شدت آن به تدریج افزایش می یابد. در اینجا “فرانک “با هر بار شکست از بار قبل برای برد، مصمم تر می شود. فرانک با حریفی کارکشته روبه رو است. حتی حالا که او تنها دنبال برنده شدن در دادگاه است، موکلینش با او بر سر نپذیرفتن پول جریمه، دچار اختلاف شده اند. او حریف های متعددی دارد و از همه مهم تر “لورا” زنی است که خودش را به او نزدیک می کند و از خلا احساسی فرانک سواستفاده می کند تا جاسوسی اش را کند در واقع حریفی در لباس متحد،اما ظاهرا به غیر از اضافه کردن بار عاطفی به داستان حضور “لورا “چندان ضروری به نظر نمی رسد زیرا اساسا فرانک کار پیچیده ای انجام نمی دهد که لازم باشد رقبایش با علم به این که او در دادگاه هایش می بازد، از او بترسند. حتی بعد هم نقش لورا تغییر نمی کند و کمکی به پیشبرد پرونده نمی کند. البته باید در نظر داشت که فیلم در دهه ای ساخته شده که حضور شخصیت زن در فیلم از پارامترهای اولیه ی ساخت فیلم بوده و هنوز هم هست.
چرا ما داستان های این چنینی را دوست داریم؟ زیرا شعار زده نیست و و نمی خواهد به زور دیالوگ و نصیحت مخاطب را به راه راست هدایت کند. چگونه به این مهم دست پیدا می کنند؟ با ایجاد تعادل بین مباحثه ی اخلاقی و پیرنگ. همان طور که داستان نویس قبلا کاشته ( نیاز فرانک به پول)، حالا در سکانسی دیگر برداشت می کند، جایی که فرانک به خواهر قربانی ،سالی، اطمینان می دهد و روی کاغذ دور مبلغی را به عنوان رقم احتمالی برای دستمزدش خط می کشد، یعنی او هنوز به پول اهمیت می دهد. او مافوق بشر نیست که همه کار را برای بهتر کردن دنیا انجام دهد. پس اینجاست که ما را به عنوانی شخصی همانند خودمان می پذیریم. حمله ی اخلاقی را متحد فرانک انجام نمی دهد بلکه موکلانش این کار را می کنند که پی می برند او میخواسته در این میان پولی هم بدون خبر به جیب بزند. در موردی دیگر، فرانک مصمم است دنبال پرستاری که در اتاق عمل بوده بگردد و در یک عمل غیراخلاقی زنی را که به نفع طرف مقابل شهادت نمی دهد را با فریب وادار به حرف زدن می کند. و در آخرین مورد وقتی می فهمد لورا به او دروغ گفته او را در ملاعام کتک می زند. پس فرانک یک آدم خاص و خارج از تصویر نیست . اما یکی از نکاتی که به عنوان مورد منفی فیلم می توان به آن اشاره کرد این است که مکاشفه ی نفس برای فرانک در همان ابتدای فیلم اتفاق می افتد. جایی که پول پیشنهاد شده را رد می کند و این باعث ضعیف شدن مباحثه ی اخلاقی در داستان می شود. البته مخاطب هنوز از این تعلیق که آیا قهرمان در دادگاه برنده می شود یا نه لذت می برد.