- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان و حکایت
- داستان آقامحمدخان قاجار و شکار روباه
داستان آقامحمدخان قاجار و شکار روباه
داستان آقامحمدخان قاجار و شکار روباه یکی از داستان های عبرت آمیز تاریخی می باشد. این داستان به گفته بعضی مورخان بر اساس واقعیت نوشته شده است. در ادامه با آسمونی باشید و ماجرا را بخوانید.
معرفی
ماجرای قصه روباه برگرفته از کتاب «خواجه تاجدار» و براساس واقعیت نوشته شده است. این کتاب به اتفاقات تاریخی ایران از هنگام مرگ نادرشاه افشار تا پایان زندگی آقامحمدخان قاجار می پردازد. نویسنده کتاب «ژان گِور» (jean guèvre) می باشد که توسط «ذبیح الله منصوری» ترجمه شده است. اما بسیاری از نویسندگان گفته اند ترجمه این کتاب اغراق آمیز بوده و بعضی از مسائل جزء تخیلات است.
داستان
آقامحمدخان قاجار علاقه زیادی به شکار روباه داشت.
وی تمام روز را درپی یک روباه با اسبش می تاخت تا زمانیکه حیوان از فرط خستگی نقش برزمین شود، بعد روباه را میگرفت و بر گردنش زنگوله ای میبست و درنهایت رهایش میکرد...
تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است، روباه مسافت زیادی را دویده و وحشت کرده ولی حداقل هنوز زنده و سالم است و هم دُمش را دارد، هم سرش را و هم پوستش را نکنده اند، فقط میماند آن زنگوله...
از اینجای داستان مصیبت روباه شروع میشود...
هرجا که میرود یک زنگوله بر گردنش صدا میکند....
دیگر نمیتواند شکار کند چون مرغ و خروس ها با شنیدن صدای زنگوله فرار میکنند. صدای زنگوله جفتش را هم میترساند و فراری میدهد،
از همه اینها بدتر صدای زنگوله خودش را هم پریشان و عصبی و آرامشش را مختل میکند، پس از اینکار روباه یا باید رام شده و نزد شاه می رفت و یا محکوم به مرگی تدریجی بود و روباه بیچاره در نهایت، گرسنه و تنها در گوشه ای میمیرد.
نتیجه گیری
می گویند این ماجرا را می توان به خیلی چیزها ربط داد، از جمله به افکار منفی که اگر سراغ فرد بیاید بمرور تسلیم ذهن می شود و او را از پای در می آورد. پس هرگاه افکار پلید بسراغ تان آمد آنرا با مشغول کردن خود به کاری از سر بیرون کنید تا شما را اسیر خود نکند و از پای در نیاورد.