- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد فیلم درون ستارهای
نقد فیلم درون ستارهای
نقد از نجیبه نعمتی اختصاصی آسمونی
به بهانه پرتاب سفینه سرنشین دار دارگون
پرتاب سفینه با سرنشین از پایگاه فضایی کندی فلوریدا توجه همه دوست داران فیلم های عملی تخیلی را به خود جلب کرده است. آنچه بعد از شنیدن و خواندن این پرتاب جلب توجه میکند فیلم های عملی تخیلی( science fiction) است که بخش مهمی از آنها به پرتاب شاتل و راهی نمودن انسان به فضا برای یافتن محلی برای زندگی و اکتشاف در فضا میباشد.
یکی از این نوع فیلمها فیلم میان ستاره ای (Interstellar) شاهکاری از "کریستوفر نولان" است. فیلمی که بر اساس نظریه کرم چالهای و در هم شکستن ابعاد ،به خصوص بعد زمان، است.
فیلم فوق که سال 2014 ساخت آن به اتمام رسید،سراسر از اصطلاحات فیزیک کوانتم و نظریات علمی است؛ اما آنچه این فیلم را از سایر فیلمهای این ژانر منفک میکند پایبندی شدید "نولان "بر نظریات انیشتن و "استیون هاوکینگ" می باشد.در فیلم میان ستارگان یا میانستارهای "متیو مککانهی"، "ان هتوی "، "جسیکا چستین" و "مایکل کینو"، "مت دیمون " به ایفای نقش پرداختهاند.
داستان فیلم در خصوص زمانی است که زمین درگیر فراهم نمودن مواد غذایی است. شرایط جوی، کاهش ذخایر آب و فرآیند بادزدگی و...سبب شده است تا ذخایر و منابع غذایی یکی یکی از بین برود. گندم جز اولین ماده غذایی است که از بین رفته و ذرت تنها مادهای است که کشاورزان توانایی کشت آن را دارند؛ اما آن نیز هر از گاهی دچار آتش میشود.
"کوپر "( میتو مک کانهی) کشاورزی است که روی زمینهای پدر زن خود ذرت کاشته است. او به اتفاق دو فرزند خود و پدر زنش در مزرعه زندگی میکند. همسر او به دلیل کاهش بودجه ساخت وسایل مهندسی و پزشکی ( نبود دستگاه MIR) و عدم تشخیص به موقع تومور از دنیا رفته است. دختر آنها به نام "مورفی" که ده سال دارد عاشق علم و دانش است. علاوه بر آن او از نامی که بر او گذاشتهاند شاکی است( قانون مورفی). کوپر تنها یک کشاورز ساده نیست؛ او در سابقه خود فضانورد است هر چند پرواز او با شکست روبرو شد؛ اما زبدهگی و مهارت او در تاریخ ناسا(NASA) زبان زد است. مردم شهر در معرض همیشگی طوفانهای شن هستند. هیچ سطحی از گزند خاک مصون نیست. "مورفی" مدتی است که در اتاق خود متوجه نوعی ارتباط با موجودی شده است که آن را روح مینامد.
هر چند مورد تمسخر برادر ودرک نشدن توسط پدر است؛ اما او بر وجود روح پافشاری میکند. پدر بعد از مدتی متوجه کدگذاری دو دوتایی( صفرویک) در اتاق "مورفی" میشود و با استفاده از کدهای دریافتی موفق به شناسایی محلی مشکوک میشود. محلی که شرکتی به دور از امکانات ناسا سعی در فرستادن بشر به آن سوی منظومه و کهکشان راه شیری را دارد.
"کوپر" برای این امر انتخاب میشود و با وجود ناراحتی "کوپر"؛ او رفتن را به ماندن در زمین انتخاب میکند. "مورفی "که به پدر نزدیک است در شرایط بدی از او جدا میشود. "کوپر" به اتفاق سه فضانورد دیگر و همراهی دو ربات قدیمی راهی فضا میشوند. آنها باید از یک کرم چاله عظیم میان کهکشانی بگذرند. کهکشانی که راه شیری را به کهکشان دیگر متصل میکند تا آنها را به سیارهای که بتوانند در آن زندگی کنند برساند. سیارهای که به بشر امکان زندگی مجدد را میدهد. سه سیاره از پیش توسط سه فضانورد "میلر"، "ادموندز "و مَن" مورد کاوش قرار گرفته شده است. سیاره میلر که به سیاه چاله نزدیک است مقصد اولیه آنهاست؛ اما این سیاره در حقیقت یک اقیانوس کم عمق است که موجهای مهیبی را ایجاد میکند. مشکل دیگر این سیاره آن است که به دلیل نزدیکی بیش از حد به کرم چاله اتساع زمانی در آن که اتساع زمان ایجاد میکند، به این معنی که هر یک ساعت روی سطح سیاره به اندازه 7 سال بر روی زمین است.
آنچه در این ماموریت مطرح است وجود دو نقشه است:
نقشه A : یافتن محلی برای اقامت بشر است که جایگزین زمین باشد و بعد از آن فرستادن سایرین به آن سیاره است.
نقشه B: استفاده از نطفههای بارور شده و شروع بشریت
بر روی زمین "مورفی" دختر "کوپر" در این مدت به گروه ناسا وارد شده و به عنوان دانشمندی جوان مشغول به کار است او متوجه میشود "پروفسور برند" از عدم اجرایی شدن نقشه A مطلع بوده است.
"کوپر" در فضا بر اساس یک رای گیری به سیاره من میروند سیارهای پوشیده شده از برف و یخ. "من "(با بازی مت دیمون) سالها با دادن اطلاعات غلط مبنی بر وجود امکان زیست بر روی سیارهای که به نام او زده شده است سعی در کشتن "کوپر" دارد. "کوپر "جان سالم به در میبرد. “من “بر اثر اشتباهی در مکانیسم اتصال به سفینه کشته میشود. کوپر آملیا (دختر پروفسور برند) را در آخرین لحظات به سیاره آخر یعنی "ادموندز "میفرستد تا بر اساس نقشه B سعی در شروع بشریت کند. خود با استفاده از ربات تارس، وارد کرم چاله میشود. سعی در یافتن راهی برای نجات ساکنان زمین از جمله دختر و پسرش دارد.
او وارد فضایی عجیب و چند بعدی میشود. فضای خلق شده او را به اتاق خواب "مورفی" ده ساله میکشاند و در انتها متوجه میشویم "کوپر "بر اساس درهم ریختگی زمانی علایم دو دوتایی را برای "مورفی "در گذشته میفرستاده است. مکانیسم آن را نیز در ساعتی که به او هدیه داده و به شکل مورس قبلا در اختیار مورفی قرار داده است. سالها بعد “کوپر” ( چهل ساله) در قرارگاه فضایی به هوش میآید و او را به ملاقات دخترش مورفی ( پیرزنی کهنسال) میبرند. “مورفی” از پدر میخواهد تا او را در بستر مرگ رها کند و خود به دنبال “آملیا” به سیاره" ادموندز" برساند تا به همراه "آملیا" بر نجات بشریت در سیاره جدید بکوشد.
فیلم میان ستارهای در حقیقت فیلمی با مفاهیم چند لایه است. بستر اولیه شاید آن را به یک فیلم علمی تخیلی و متکی بر فرضیه های علمی قلمداد شود. لایه دیگر تکیه بر عوامل و ویژگیهای انسانی است. انسان فارغ از بعد مکانی خود یعنی زمین و رفتن به فضا؛ همچنان بر روی شخصیت و ویژگی های خوب و بد انسانی خود نیز استوار است. "من "به عنوان انسانی افسار گسیخته با تمام ویژگیهای بد انسانی، "کوپر" با تمام ویژگیهای انسانی خوب و هم به عنوان یک پدر در فضا نیز به دنبال شخصیتهای خود هستند. عشق در حتی در فضای بین کهکشانی نیز از بین نمیرود.
اما لایه اصلی و مهم این فیلم تکیه بر دین است. استفاده از نمادها و نشانه های دینی است. نام عملیاتی که کوپر در آن شرکت می کند "لازاروس "است. یکی از معجزات مهم عیسی مسیح. فردی که می میرد و بعد از چهار روز به امر خداوند زنده از گور دخمه خود خارج می شود.