نقد و بررسی فیلم یک جای معمولی (NOWHERE SPECIAL)
16 شهريور 1400
نويسنده: نجيبه نعمتى
حس زیبای پدر بودن
"يک جاى معمولى" فیلمی به نویسندگی و کارگردانی اوبرتو پازولینی است .اين فيلم توانسته است جوایز مختلفی از جشنوارههای معتبر جهانی کسب کند.و بازیگران عبارتند از:جیمز نورتون، دنیل لمونت، آیلین اوهیگینز) و..
جان ( با بازی جیمز نورتون) فردی 34 ساله است که کار نظافت و شستشوی شیشهها را انجام می دهد. او هر روز از پشت شیشههای مردم به اعمال آنها نظارت دارد. جان به همراه پسر کوچک چهارسالهاش، مایکل ( با بازی دنیل لمونت) يك زندگى معمولى دارد. مایکل کوچک به تازگی به مدرسه ( مهد کودک) میرود و در آنجا حضور سایر مادران را می بیند و به دنبال غیبت ظمادر است. او هنوز غیبت مادر را به درستی هضم نکرده و در جستجوی دلایل غیبت مادرش است که درمیان صحبتهای پدرش (جان) تکرار کلمه « مرگ» را در مییابد.
مادر مایکل کمی بعد از تولدش او و پدرش را برای همیشه ترک کرد و جان به عنوان یک پدر دلسوز تمامی کارهای مایکل کوچک را انجام می دهد، آن دو در یک دنیای بسیار معمولی زندگی می کنند. شغلی با موقعیت اجتماعی پایین؛ اما سرشار از مهربانی پدر.
جان هر روز به همراه مایکل به خانه افرادی با درجات متفاوت مالی از ثروتمند گرفته تا معمولی و با اخلاقیات مختلف می رود. مایکل از این که باید هر روز به خانه سایرین برود درک درستی ندارد؛ در جریان فیلم متوجه میشویم که پدر به زودی خواهد مُرد و او برای پیدا کرد یک خانواده برای مایکل است. مایکل به دنبال واژه فرزند خوانده است. او خیلی کوچکتر از آن است این واژهها را درک کند؛ اما شرایط زندگیش او را زودتر از موعد به درک واژگانی همچون مرگ و فرزند خواندگی و جدایی ... وا مى دارد. زمانی که سوسک مردهای می بیند برای او درک مرگ سخت است. پدر با بازی با کلمات مرگ را جدایی و ترک پوسته وجودی مثل یک سوسک تعریف میکند و اینکه او مانند مادرش دور نمیشود در کنار اوست و او را ترک نمیکند. مایکل که به تازگی نبودن مادر را درک کرده حال باید مرگ را نیز حس کند..
فیلم بسیار عاطفی و تراژدیک است و رابطه عمیق و احساسی یک پدر را با فرزند کوچکش را به تصویر میکشد. این فیلم که بر اساس یک ماجرای واقعی ساخته شده است به ماجرای واقعی نزدیکتر است تا فیلم. فیلمبرداری روی دست و سادگی شخصیتها فیلم را به روایت مستند نزدیک می سازد. فیلم واقعا یک زندگی واقعی را به تصویر میکشد و احساسات و عاطفه در روایت پازولینی نهفته است. همه این مسایل فیلم را تراژدیک میسازد.
زمان فیلم علاوه بر نشان دادن زندگی معمولی این پدر و پسر از خرید گرفته تا گذراندن زمان در سوپر مارکت، پارک و شهر بازی و...صرف یافتن خانواده جایگزین میشود. از آنجا که سرطان جان گسترش زیادی یافته و سلامت او به شدت در حال وخامت است باید هر چه زودتر روال عملی تعیین جایگزین برای مایکل صورت پذیرد. برای این کار مددکار اجتماعی « شونا» با بازی (ایلین اوهیگینز) به دلیل فوریت و نزدیکی زمان مرگ جان، پدر و پسر را همراهی میکند.
فیلم بیشتر از آنکه روی بیماری جان متمرکز شود و زمان زیادی را با دردها و اوقاتی که در بستنی و...چیزهایی که برای همه ممکن است معمولی باشد؛ اما برای جان که تا زمان مرگش تنها چند ماه فرصت دارد، معمولی نیست بلکه ابدی و ویژه هستند.
برای جان یک شمع تولد هم معنی خاصی دارد؛ زمانی که با همدیگر کیک تولدی درست میکنند و مایکل روی شمع را با 34 شمع قرمز میگذارد تا او فوت کند، معنای خاصی برای جان دارد او نمیتواند شمع 35 را روی کیک بگذارد.
شونا مددکار اجتماعی از جان میخواهد تا جعبه خاطراتی را برای مایکل آماده سازد. جان فکر میکند زندگی سخت، فقیرانه و کوچک او آنقدر معمولی است که چیزی را نمیتواند برای یادگاری برای مایکل به جا بگذارد؛ اما جعبه خالی که او میاندیشد زندگی اوست. جان جعبه را روبروی خود میگذارد آن را با چیزهای بسیار کوچک؛ اما با معنای بزرگ پر میکند. عکس هایی که با همدیگر گرفته اند، شمع قرمز، یک لنگه دستکش مادر به همراه عکسی از او....او میخواهد تا مایکل از او تصویری به یادگار داشته باشد.
خانوادههایی که او برای یافتن جایگزین برای مایکل میگردد نیز موضوع جالبی هستند. خانوادههای پر جمعیت، مادرانی که از حاملگی میهراسند و....او در نهایت زن مجردی را برمیگزیند که دیگر نمیتواند حامله شود. او عشق را در این مادر مییابد و در انتهای فیلم مایکل را به او میسپارد.
2 سال پیش
کاشکی اخرش رو لو نمیدادین
2 سال پیش
کاشکی اخرش رو لو نمیدادین