در این بخش از آسمونی به داستان و حکایت پدر و ساعت عتیقه در خدمت شما عزیزان هستیم.
پدری قبل از مرگ به پسرش گفت:
این ساعت مچی را از پدرم به ارث بردم و این قدمتی 200 ساله دارد من آنرا به تو میدهم، ولی قبل از آنکه آنرا به تو هدیه بدهم به ساعت فروشی برو و بگو میخواهم آنرا بفروشم و ببین چقدر خریدار است؟
پسر ساعت را به طلا فروشی برد و به پدر گفت:
این ساعت را به 150 دلار میخرید زیرا میگفت قدیمی و بدرد نخور است
پدر گفت: به سمساری برو و باز هم بپرس
پسر رفت و برگشت و گفت 10 دلار چون ساعت قدیمی و بدرد نخور می باشد.
پدر گفت: حالا به عتیقه فروش برو و باز هم بپرس
پسر به موزه رفت و برگشت و به پدرش گفت: آنها بدلیل قدمت ساعت پیشنهاد 500 هزار دلار دادند.
پدر گفت: من میخواستم تو را آگاه کنم که فقط مکان درست و مناسب، تو را به درستی ارزش میگذارد.
خود را در جای اشتباهی قرار نده
فقط کسیکه ارزش شما را میداند
از شما قدردانی میکند.
پس جایی نروید که مناسب شما نباشد.
دیدگاه کاربران (0 نظر)