- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان و حکایت
- داستان پدر و ساعت عتیقه
داستان پدر و ساعت عتیقه
پدری قبل از مرگ به پسرش گفت:
این ساعت مچی را از پدرم به ارث بردم و این قدمتی 200 ساله دارد من آنرا به تو میدهم، ولی قبل از آنکه آنرا به تو هدیه بدهم به ساعت فروشی برو و بگو میخواهم آنرا بفروشم و ببین چقدر خریدار است؟
پسر ساعت را به طلا فروشی برد و به پدر گفت:
این ساعت را به 150 دلار میخرید زیرا میگفت قدیمی و بدرد نخور است
پدر گفت: به سمساری برو و باز هم بپرس
پسر رفت و برگشت و گفت 10 دلار چون ساعت قدیمی و بدرد نخور می باشد.
پدر گفت: حالا به عتیقه فروش برو و باز هم بپرس
پسر به موزه رفت و برگشت و به پدرش گفت: آنها بدلیل قدمت ساعت پیشنهاد 500 هزار دلار دادند.
پدر گفت: من میخواستم تو را آگاه کنم که فقط مکان درست و مناسب، تو را به درستی ارزش میگذارد.
خود را در جای اشتباهی قرار نده
فقط کسیکه ارزش شما را میداند
از شما قدردانی میکند.
پس جایی نروید که مناسب شما نباشد.