- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های سینمایی
- ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام
ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام
فریبا نادری متولد 1363 ، بازیگر و مدیر بازرگانی ایرانی است. فریبا نادری به طور اتفاقی وارد عالم بازیگری شد، او با سریال «مروارید سرخ» معرفی شد و با سریال «گل بارونزده» باعث شد که اهالی سینما روی بازی او حساب ویژه ای باز کنند. او به جز بازیگری به خانه داری به ویژه تلگرام و اینستاگرام که آدمها را جور دیگری به هم وصل میکند. البته این اتفاق در شهرستانها کمتر افتاده است. در هر صورت من یک آدم سنتیام که دوست دارم رسم و رسومات را زنده نگه دارم و از آنها لذت ببرم. درست است که در لباس پوشیدن و زندگی فردی به روز و تازه هستم اما این منافاتی با سنت گرایی و زنده نگه داشتن رسم و رسومات ندارد.
دوران عاشقی
بعد از آشنایی با مسعود رسام و گذشت زمان حس می کردم که او احساس خاصی نسبت به من دارد. مسعود عاشقم شده بود و یک روز آن را بر زبان آورد. من هم در مقابل عاشق شدم؛ یعنی او من را هم عاشق کرد. بعد از دوران عاشقی تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم. شاید خیلیها فکر کنند من از بیماری او خبر نداشتم که تن به این ازدواج دادم اما این جور نبود؛ من از سال 83 میدانستم که مسعود سرطان دارد. سال 85 که با من ازدواج کرد دکترها میگفتند کمتر از شش ماه دیگر سرطان کار خودش را خواهد کرد اما معجزه عشق، امید و همنشینی با هم باعث شد که تا سال 88 با سرطان بجنگد.
این جور وقتها خیلیها آدم را قضاوت میکنند. ممکن است فکر کنند به خاطر ثروت مسعود رسام بوده که من حاضر شدم با مردی که 27 سال با من اختلاف سنی دارد ازدواج کنم. کسانی که مسعود رسام را از نزدیک میشناسند از وضعیت زندگی او خبر دارند و میدانند که او ثروتمند نبود. ازدواج با مسعود آنقدر عاشقانه و مهم بود که با وجود مخالفتهای خانواده این کار را کردم.
حتی پدرم حاضر نبود من را ببیند و این اتفاق نیفتاد تا زمانی که مسعود تسلیم سرطان شد و از دنیا رفت. همه چیز در آن زمان کوتاه با مسعود برایم خاطرهانگیز بود و تا همین چند ماه پیش با دختر او در یک خانه زندگی میکردیم. من همیشه در زندگیام آدم محافظهکاری بودم و دنبال این بودم که بیدلیل خودم را در معرض قضاوت دیگران یا مشکل قرار ندهم اما دوست داشتن و عشق آنقدر قوی است که محافظهکاری نمیشناسد. مسعود رسام از کودکی برایم بت بود و وقتی نام او و برادرش در تیتراژ میآمد لذت میبردم. چهارشنبهشبها این اجازه را داشتم که بیدار بمانم و «خانه سبز» را ببینم. او خاطرات نسلی را رقم زده و برای همیشه در خاطرم میماند.
رفقای فوتبالی کاردرست
علاقهام به فوتبال از همان زمان کودکی شکل گرفت. از همان زمان که آجر دروازهها را جا به جا میکردم. الان هم در فوتبال رفقای زیادی دارم. علی انصاریان که به تازگی وارد سینما هم شده از دوستان من است. امیر قلعهنویی هم همینطور. کاری به این ندارم که ایشان از کدام طبقه اجتماعی آمدهاند یا طرز حرف زدنشان چطور است. امیر قلعهنویی آنقدر کار بزرگ در این فوتبال کرده است که برایم عزیز و محترم باشد. به خصوص که من استقلالیام. با این وجود آقای علی پروین را هم خیلی دوست دارم و با ایشان هم آشنایی دارم. فوتبال هم بخش بزرگی از علاقه و تفریحات من است.
دردسرهای اینستاگرام
اول از همه باید بگویم که هیچ وقت برای صفحهام در اینستاگرام مخاطب غیرواقعی جذب نکردم. پیشنهادهای زیادی میشود که پول بده تا برایت فالوئور بیاوریم اما این موضوع برایم اهمیتی ندارد. آن کسی که فریبا نادری را دوست داشته باشد خودش صفحهام را دنبال خواهد کرد. بعضی از واکنشهای مردم در اینستاگرام واقعا آزار دهنده است. هر رفتار عادی تو ممکن است برای این عده غیرعادی باشد و بابت آن فحش بارانت کنند.
همین کار را اگر خواهر، مادر یا یکی از خانوادهشان انجام بدهد عیبی ندارد چون کسی نمیبیند. اما من در اینستاگرام سعی میکنم حس و حال خودم را در آن لحظه با مردم به اشتراک بگذارم؛ مثلا به خاطر علاقه شدیدی که به حیوانات دارم به سگ کشی که اتفاق افتاده بود واکنش نشان دادم. اینها مخلوقات خدا هستند و برای من ارزش دارند. یک بار سگی در میان اتوبان گیر افتاده بود و این ور و آن ور میرفت و ترسیده بود. وقتی از او رد شدم آنقدر دچار دلهره شده بودم که دور زدم و برگشتم تا ببینم برایش اتفاقی نیفتاده باشد.
ماجرای پیشنهاد بی شرمانه در سینما
به نظرم این اتفاق بیشتر از همه به رفتار خود آدم بر می گردد. در هر شغل و حرفهای کسانی هستند که بیاخلاقی میکنند و حد خود را نمیشناسند اما ربطی به این ندارد که این موضوع را به هم نسبت بدهیم. اگر یک نفر در مواجهه با آدمهای دیگر درست رفتار کند کسی این اجازه را به خودش نمیدهد تا به او پیشنهاد بیشرمانه بدهد. این خانمی که به خارج از ایران رفته و این حرفها را راجع به سینمای ایران زده اصلا بازیگر نیست که بخواهیم به حرفهایش بها بدهیم.
دو تا جمله نصفه و نیمه در فیلمها گفته و حالا نظریهپردازی هم می کند. اما در مورد یکی از دوستان دیگر که رفته باید بگویم دلیل رفتن او بیکاری بود. وضع اقتصادی سینما و تلویزیون این روزها خیلی بد شده و کار کمی وجود دارد. حتی فصل سوم ستایش با اینکه مخاطبان زیادی دارد هنوز به خاطر کمبود بودجه به جریان نیفتاده. آن بازیگر هم خرج یک خانواده و یک بچه معلول را میداد و نیاز به درآمد داشت. همین شبکهای که او را جذب کرده به خود من برای بازی در یک سریال رقم خیلی خوبی هم پیشنهاد کردند. راستش من نیازی نداشتم و نرفتم.