- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان و حکایت
- داستان کوتاه پاییزی برای کودکان

داستان کوتاه پاییزی برای کودکان
این داستان کوتاه پاییزی برای کودکان است. ذهن کودکان در هر لحظه از عمرشان در حال شکوفا شدن است. این داستان پاییزی تقدیم میشود به همه کودکان خردسال که دنیا را هنوز در تخیلات خود میبینند. در ادامه با آسمونی باشید و داستان پاییزی «بازگشت رنگ درختان از سفر» را بخوانید.
بازگشت رنگ درختان از سفر
داستان کوتاه پاییزی ما داستان زندگی رویا کوچولو است که ۳ ساله است و با پدر، مادر و برادر بزرگترش رامین ۸ ساله زندگی میکند. رویای داستان ما با وجود سن کمی که دارد دوست دارد درباره هر چیزی که میبیند سوال بپرسد و همان لحظه هم تمام جوابهایش را به دست آورد.
سال گذشته اما در یکی از روزهای سرد پاییزی رویا کوچولو سوالی را از مادرش پرسید که مادرش نتوانست جواب درستی را به رویا کوچولو بدهد و از جایی که رویا برای جوابش همیشه عجله دارد جوابی را از مادرش شنید که این جواب تا سال بعد و با شروع دوباره فصل پاییز در ذهنش شکوفا شد.
اما ماجرای پاییز گذشته چه بود؟ رویا و مادرش گاهی پس از اینکه رامین برادر رویا را به مدرسه میرساندند به پارک میرفتند. یکی از روزها رویا با دیدن درختان پارک که از رنگ سبز تبدیل به رنگ قرمز و رنگ نارنجی شده بودند با تعجب پرسید: مامان چرا دیگه اون درختها که برگهاشون سبز بود اینجا نیستن؟ درختارو بریدن و جای اونها درختای تازه کاشتن؟ آقای باغبون پارک اینکارو کرده؟
مادر رویای کنجکاو ما که میدانست هنوز خیلی زود است که روند فصلها را برای رویا به طور کامل توضیح دهد ناگهان جواب داد: برگهای سبز همهی این درختها رفتن سفر.
رویا با خوشحالی بالا پایین پرید و گفت: پس رنگ درختها هم سفر میرن؟ حالا پس بعدا برمیگردن آره؟! کی برمیگردن؟
مامان رویا کوچولو که باز هم از سوالات رویای قصه ما گیج شده بود این بار گفت: آره دخترم حتما برمیگردن. اون برگهای سبز مدت زیادی رو تو راه هستن و باید کمی منتظر بمونیم.
چند ماهی گذشت و فصل زمستان شد و پس آن بهار آمد و رویای قصهی ما پس از جوانه زدن و برگ زدن درختان با خوشحالی کودکانه گفت: مامان مامان ببین برگای سبز از سفر برگشتن!
مامان رویای کنجکاو ما با تعجب پرسید: دخترم! توی این همه مدت منتظر برگ درختا بودی؟....
یک سال از آن روز گذشته و حالا دوباره پاییز شده و رویا کوچولوی ما ۴ ساله شد و اینبار باز هم با شروع رنگارنگ شدن برگ درختهای سبز به نارنجی و قرمز رو به مادرش کرد و گفت: مامان نگاه کن! بازم برگ درختای سبز رفتن سفر.
**********************
این بود قصه کوتاه ما از دنیای کودکانی که بهتر است ذهن آنها را با جوابهای کودکانه پاسخ دهیم و این را بدانید که این کودکان تا سالها تمام حرفهای ما را در ذهن خود حک خواهند کرد.