
وقتی من مردم

آسمونی در این بخش اشعار و متن هایی در مورد «مرگ» تهیه کرده است که دعوت می کنیم تا پایان این مقاله همراهمان باشید.
من را در تابوتی سیاه بگذارید تا همگان بدانند زندگی سیاهی داشتم
چشمانم را باز بگذارید تا همگان بدانند هنوز هم چشم به راه هستم
دستانم را باز بگذارید تا دیگران بدانند به خیلی چیز ها دست نیافتم
دهانم را باز بگذارید تا دیگران بدانند حرف هایی بر لبانم خشکیده اما به لب نیاوردم...
*** وقتی که من مردم ***
الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی چه میجویی در این کاشانه ی عورم
چسان گویم چه میجویی حدیث قلب رنجورم
از خوابیدن
در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی چه میدانی که آخر چیست منظورم؟
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا میخواستم مردم حقیقت کرد مجبورم
فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم
ز بس کی با لب محنت زمین فقر بوسیدم
همان دهری که با پستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و میگفتم انسانم
کنون ای رهگذر
در قلب این سرمای سرگردان
به جای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت
نعش آزادی !!
*** وقتی که من مردم ***
این قبر اگر چه تاریک است
اگر چه سنگی سیاه بر پیشانی دارد
اگر چه وقتی واردش می شوی دلت می گیرد
اگر چه چشمان زیبایت را می آزارد
اگر چه .........
اما آنکه دلش در این قبر آرمیده دوستتان دارد
و اکر یک شب نوشته هایتان را نخواند
دلش برایتان تنگ می شود
*** وقتی که من مردم ***
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش ( ) بود بنویسید نامش دیوانه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که عاشق بود بنویسید اخلاقش بچه گانه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که چه رنجهایی را تحمل کرد بنویسید دروغگو بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
*** وقتی که من مردم ***
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
آنکه اینجا در زیر این سنگ هم آغوش با خاک شده
عاشقی دل خسته بود
عاشقی که عشقش را هیچ گاه فراموش نکرد
عاشقی که عاشق او بود...
بنویسید بعد از مرگم روی سنگ
آن که خاک را نقاب چهره اش کرده
عاشق کسی بود که او را از بحر غم نجات داده
و فرشته ی نجاتش تنها او را یک دوست می دید نه یک معشوق...
*** وقتی که من مردم ***
سنگ قبرم را نمیسازد کسی
مانده ام در کوچه های بی کسی
بهترین دوستم مرا از یاد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
*** وقتی که من مردم ***
بنویسید بعد مرگم روی سنگ * با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
اینکه اینجا خفته در این گور سرد * بودنش را هیچ کس باور نکرد
*** وقتی که من مردم ***
چندان بخورم شراب کاین بوی شراب
آید ز تراب چون روم زیر تراب
گر بر سر خـاک من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب