زمان مطالعه: 1 دقیقه
جز این خانه مرا نیست پناهی
بارالها ...از كوی تو بیرون نشود پای خیالمنكند فرق به حالمچه برانی، چه بخوانیچه به اوجم برسانیچه به خاكم...
بارالها ...
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی، چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی ...
متأسفیم که این مطلب مورد پسند شما واقع نشده است.
لطفاً با اعلام دلیل نارضایتی خود، ما را در تولید مطالب بهتر یاری نمایید:
ثبت
انصراف
43
0
همچنین بخوانید
منبع:
آسمونی
7 سال پیش
چه بگویم که درون من شیدایی اوست یار جاوادان و خویش داند و نراند مرا ز در گاهش با من است و من با او شبهای سرد تنها نیم او یار من شیدایی همراه و هم پایم .ننگر که تنهایم با اویم خدایم یگانه ام . مرسی (فی البدایعه ای بود همین ما را بس )