
به تو که فکر میکنم...
به تو که فکر میکنم
یک موسیقی لایت میپیچد در گوش ذهنم
چشم هایم را میبندم
گوش میسپارم
و لبریز رؤیا میشوم
***
به تو که فکر میکنم
لبخندی جا خوش میکند گوشۀ لبهایم
***
به تو که فکر میکنم
پُر میشوم از خوشی
و هرچه حسِّ خوب
ریخته میشود در جانم
***
من و خیال تو..
موسیقی ملایم و رؤیا و پرواز..
چشم های بسته و لبخندی نشسته بر کنج لبهایم
***
و شاید رهگذرانی که دیوانه پندارندم
اما بی خیالِ نگاه و پندار آنان،
چه میدانند فکر کردن به تو یعنی چه!؟
به تو که فکر میکنم...
***
راستش
گاهی از شدت علاقه به زندگی
حتی سنگها را هم میبوسم
کلمهها را
کتابها را
آدمها را
***
دارم دیوانه میشوم از حلول
از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست
در هر چه که هر چه
چه
و هی فکر میکنم
مخصوصا به تو فکر میکنم
آنقدر فکر میکنم
که یادم میرود به چه فکر میکنم
***
به تو فکر میکنم
مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید
به تو فکر میکنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعر
***
به تو فکر میکنم
مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت
به تو فکر میکنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش و مثل زندان به زندگی
***
مثل برهنگی به لمس و تن به شست و شو
به تو فکر میکنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پری به چشمه و پسین به پروانه
به تو فکر میکنم
مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب
***
به تو فکر میکنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود
***
حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش
***
به تو که فکر میکنم
هر ذره ازوجودم شعر میشود
بی تاب خواستن تو
انتظار و شوق وصال تو
اری می خواهم شاعر شوم
می خواهم هر مصرعم آینه ای باشد صاف
در انعکاس مهربانی تــو ، رو به بــاغ احساس
و حرف های دلم هریک دفتر شعری باشد
که در آن
غزل غزل تو را بسرایم
مهربانم
تنهـــا تو را