
نذری که برآورده شد
وقتی نذری رو دادم دستش، تو دلم گفته بودم ایشالا سال دیگه نذرشو با یه ظرف گُلدار میارم همون لحظه نیت کردم. نمیدونم چرا همچی چیزی تو دلم اومد.
به نام خدا
«نذری که برآورده شد»
پست اختصاصی آسمونی
مثل هر سال، مادرجون پریوش برای روز عاشورا نذری داشت.
کارهای خرید و پخت و پز رو بابابزرگ منصور انجام میداد و به ما میگفت کار توزیع نذری با شما نوههای گلم.
من و اکرم دخترخاله ام یکسال تموم منتظر چنین روزهایی هستیم تا فقط نذری پخش کنیم. از شلهزرد و آش نذری گرفته تا قیمه های روز عاشورا که تو محله ی مادرجون اینا معروف بود...
ولی محرم امسال بهخاطر وضعیت ویروس کرونا همه رو نگران کرده.
چند روز قبل که مادرجون یسر اومده بود خونمون، به مامان گفت:
دیروز با بابات تصمیم گرفتیم نذر هر ساله رو بپزیم.
مامان گفت:
ولی مامانی جون میدونید که اوضاع چجوریه، بنظرم به صلاح نیست امسال نذری بیرون بدید. شما که به پرورشگاه هم کمک کردید چرا یهو تصمیم گرفتید غذا هم درست کنید؟!
مادرجون با لبخند همیشگیش جواب داد:
مگه باباتو نمیشناسی، وقتی یچیزی تو دلش باشه باید حتما انجامش بده. باید همهمون موقع پخت غذا، ماسک بزنیم و از همسایهها و جاهایی که هر سال غذا میدیم بخوایم قبل از مصرف، حتما دوباره غذا رو گرم کنن....
..
روز عاشورا رسید و همهمون صبح زود خونهی بابابزرگ اینا بودیم.
عطر پیاز داغ، تمام کوچه رو پُر کرده بود.
یهو نگاهم به سمت گوشه ی حیاط رو تخت افتاد و با تعجب، کلی قابلمه گُل گُلی دیدم که روشو با سفره ی یبار مصرف پوشونده بودن. لحظهای ایستادمو تکون نخوردم..
مامانم، خاله و اکرم دخترخاله ام هم وایستادن و با خنده بهم نگاه کردن!!
دخترخاله م از همه زودتر بهم گفت:
وای نسترن اینجارو نگاه کن!! دختر نذرت برآورده شد.
چشام پر اشک شده بود..
رو به مادرجون گفتم:
الهی قربونتون برم من، یادتون بود پارسال چی گفته بودم؟؟
مادرجون اومد سمتمو بغلم کرد و گفت:
آره دختر نازم، مگه میشه یادم بره!!
..
«پارسال روز عاشورا در حالیکه داشتیم غذاها رو پخش میکردیم، رسیدیم به خونه آقا سید چند تا کوچه پایینتر خونهی بابابزرگ اینا. مدتهاست تنها دخترش درگیر سرطان هست. آرزو 27 سالشه و چند ساله که سرطان گرفته. وقتی نذری رو دادم دستش، تو دلم گفته بودم ایشالا سال دیگه نذرشو با یه ظرف گُلدار میارم همون لحظه نیت کردم. نمیدونم چرا همچی چیزی تو دلم اومد.
اونشب ماجرارو به همه گفته بودم یه نذر دارم؛ یعنی میشه سال دیگه به جای صد تا ظرف یکبار مصرف، با قابلمه درب دار گُلدار، قیمه هارو پخش کنیم؟ هم محیط زیست آلوده نمیشه، هم اینکه یه ظرف خوشگل برای همیشه واسه اونایی که بهشون نذری دادیم، میمونه. ولی ماجرای اصلی و موضوع آرزو رو به مادرجون گفته بودم»...
..
و اینطور بود که نذرم برآورده شد. هیچوقت فکر نمیکردم با این اوضاع کرونا، مادرجون نذری درست کنه و از همه مهمتر، این نذر رو با قابلمههای گُلگلی توزیع کنیم...
منتظر بودم تا هر چه زودتر اولین ظرف نذری رو به خونهی آقا سید و به آرزو بدم...
در باز شد..
آرزو مثل هر سال، اینبار با خوشحالی اومد پشت در و با دیدن ظرف گفت:
یاحسین، دیشب خواب خوبی دیدم. همین لحظه رو و همین ظرف...
میدونستم امسال سالیه که قراره شفا بگیرم...
نویسنده: لیلا شاهپوری