
نوشته ی نجیبه نعمتی اختصاصی آسمونی
سینما در میان هنرهای مختلف؛ شباهت بیشتری به ساختار ما انسانها داره چون اختراع سینما از روی ساختار فیزیولوژیک انسانی به خصوص چشم شبیه سازی شده و برای همین هم هست که جذبه بیشتر و فراگیری بیشتری در میان هنرها در جامعه داره؛ اما این شباهت فقط به چشم و لنز دوربین بسنده نمیکنه. به نظر من شباهت سینما بیشتر به مغز انسان میمونه. سینما مثل مغز و حافظه است. در سینما مثل حافظه انسانی میشه در زمان حال بود و در همون حین هم در گذشته سیر کرد حتی میشه این ابعاد رو گسترده کرد و به آینده رفت. الان که در حبس خانگی هستیم و ترجیح دادیم برای سلامت خودمون و بقیه توی خونه بمونیم فرصت خوبیه که به گذشته فکرکنیم.
گذشته همیشه برای من تداعی کننده سالهای کودکی و خاطرات تلخ و شیرین آن زمان بود اما گذشته برای من در حال حاضر مبدل به زمانی شده که بدون دغدغه ویروس همدیگر را در آغوش میگرفتیم، به همدیگه دست میدادیم، زمانی که مثل الان اجتماع گریز نبودیم، با خیال راحت روی صندلی های مترو، اتوبوس مینشستیم و با کنار دستیمون حرف میزدیم. زمانی که بازارها غلغله بود و هر کاسب در حال فروش بود. بازارهای شلوغ، کسب و کارهای پر رونق...ادارات پر از ارباب رجوع، خیابانهای پرترافیک...هر کسی به فردای خودش چشم داشت... یکی در کسب و کار به فکر سر کیسه کردن خلق الله بود.یکی دیگه در اداره برای خودش فرمانروایی میکرد و در فکر بالا بردن ارتقای پست و مقامش دل کارمند را خون میکرد. یا معلمی که به ساعت خودش نگاه میکرد تا هر چه زودتر به کلاس خصوصی خودش برسه. اون کارمند بانکی که ابایی نداشت تا مشتریش رو معطل نگه داره تا چاییش سرد بشه و یا از میون مشتریهاش، اون مشتری پولدارترش رو سریعتر راه بندازه...از بس که روزمرگی کرده بودیم حالمون از همدیگه بهم میخورد... گذشتهای که خیلی زود گذشته شد...کی میتونست فکرش رو بکنه که یه ویروس بتونه این مصایب رو بر سرمون آوار کنه...مردمی که به خاطر ویروس الان داغدار هستند.
کسانی که چند روز پیش سر یک سفره در کنار هم مینشستند و برای روزهای پایانی اسفند و عید برنامهریزی میکردند.دوستانی که برای دورهمیهای آخر سال قول و قرار می گذاشتند و برای پیدا کردن یه رستوران با هم بحث میکردند. خانوادههایی که برای عید دیدنی قرار گذاشتند و بچه هایی که واسه اسکناسهای تا نخورده عید، نقشه میکشیدند. جشنهای عروسی و قرارهای عاشقانهای که تدارک دیده بودیم... اینها بخشی از خاطرات ما هستند که برای سینما حکم یه «فلاشبک» رو داره...زمان حال ما اما شده اینکه با کسی دست ندیم، روبوسی نکنیم، حتی جدایی، انفصال و انفکاک به اجزای بدنمون هم رسیده... دستمون باید از لمس صورتمون هم اجتناب کنه...هر روز تعداد آمار مبتلاها و فوتی ها رو ببینیم و به خانواده هایی که از هم جدا شدند فکر کنیم ...معلم هایی که الان دلشون برای سرتقترین دانش آموز کلاس هم تنگ شده، دانش آموزی که برای نشستن سر نیمکت کلاس له له میزنه...کارمندی که دلش برای لجبازترین ارباب رجوعش تنگ میشه...بانکی که دلش مشتری میخواد....کاسبی که توی بازار خلوت و سوت و کورش یه مشتری میخواد تا بتونه یه چایی باهاش بخوره....خیابان های خلوتی که ماشینی پشت چراغهای راهنماییش بوق نمیزنه.... اما تخیل ما مثل «فلاش فوروارد» سینما کار میکنه...یا برعکس ..فلاش فوروارد سینما مثل تخیل انسانهاکار میکنه...بیاید تصور کنیم بالاخره این بلا از مون دور بشه...بالاخره یه نفر بتونه واکسن کرونا یا همون کووید 19 رو کشف کنه....واکسینه بشیم ..و بتونیم این خوان رو هم رد کنیم ...برسیم به اواسط اردیبهشت و شاهد یه جا خالی تر و تمیز زمین از کنار شهاب سنگ هم باشیم...تصور کنید روزی رو که بعد از این اتفاقات باز کنار هم قرار بگیریم...
آیا این ویروس از ما انسانهای متفاوت ساخته؟ آیا دل تنگی های الان ما جاش رو به گفتن «دوستت دارم» میده؟ آیا اجتماع گریزی الان، جاش رو به انسانیت میده؟ ویروس از من یه آدم دیگه میسازه؟ اگر کارمند بانک هستم بازم دلم برای هر مشتری، حتی ضعیف ترین مشتری هم تنگ میشه تا کارش رو زودتر انجام بدم؟ کلاسهای خصوصی جاش رو به تفهیم بیشتر مطالب سر کلاس درس میده؟ بد اخلاقی، حق خوردی، رابطه در خصوص کارمند جاش رو به ضابطه میده؟ انصاف بازاری تو دل کاسب ما جا خوش میکنه؟ بازم برای پرداخت حقوق پرستارها و پزشکان مانع تراشی میشه؟ برای تصاحب موقعیت به دروغ و تزویر متوسل میشم؟ و.... یادمون نره هر چند سینما خیلی به ما و ساختار فیزیولوژیک ما انسانها شباهت داره؛ اما زندگی ما بر عکس سینما دکمه برگشت نداره...