زمان مطالعه: 8 دقیقه
چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان

چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان

ایران باستان به واسطه تاریخ و تمدنی که دارد داستان ها و افسانه ها و حکایات زیادی دارد. آسمونی در این بخش چند...

ایران باستان به واسطه تاریخ و تمدنی که دارد داستان ها و افسانه ها و حکایات زیادی دارد. آسمونی در این بخش چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان را منتشر می کند.



چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان

داستان ایران باستان : ارزش مهستان و آزادی

چند روز مانده به برگزاری مجلس تابستانه مهستان بود یکی از رایزنان اردوان یکم پادشاه  ایران به او گفت آنگونه که پیداست  اگر  مجلس در زمان خود برگزار گردد  این احتمال زیاد است که ریش سفیدان به خاطر کندی مبارزه در خاور ایران و اینکه شما نیز همانند فرهاد دوم نتوانستید نگرانی را دور نماید و سکاییان توانستند در درنگیانه ( نام پیشین سیستان ) استقرار یابند ، پادشاه ایران را برکنار نموده و  کس دیگری را جای گزین شما کنند  .

پادشاه به کوهستان دور می نگریست . رایزن ادامه داد  در صورت دستور فرمانروا ، تاریخ برگزاری مهستان زمانی دیگر باشد!

اردوان فرمانروای ایران گفت : نیرویی که در رای مهستان است در وجود من نیست ، و ادامه داد : نمایندگان مهستان ، مردم ایران هستند و آنها نیروی پادشاهی اند ،  پس من چگونه و با کدام نیرو راه خودم را از آنها جدا کنم ؟!

باید برای آنها ریشه دردها را بشکافم و آنها را از دردسرهای کشور  آگاه سازم .

منش اردوان پادشاه شجاع ایران مصداق بارز این سخن ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان است که : آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند .

مجلس مهستان برپا شد و نمایندگان پس از شنیدن سخنان فرمانروا رای به ادامه کار او دادند و همه دلگرمش نمودند اما بدبختانه دو ماه بعد از آن در شهریور سال 124 پیش از میلاد پادشاه آزاده ایران زمین اردوان اشکانی در میدان نبرد با دشمنان میهن در حالی که در صف نخست سپاه ایران دلیرانه می جنگید کشته شد .

اردوان اداره کشور را در اوج درگیری ها بر دوش گرفت اما با این حال هیچ گاه به بهانه شرایط نامناسب کشور ، آزادی های مردم را کم نکرد و بدین خاطر در روز سوگ او از سراسر ایران آزادگان با چشمان پر اشک پیکرش را همراهی نمودند .

زمان شوم از تارک مرزهای میهن خیلی زود دور شد و جوانان ایرانی دوباره مجد و شکوه کشورمان را باز گردانیدند  ...

داستان ایران باستان : خورشید سربازان اشک نهم

مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .

فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند .

از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد .

مهرداد دوم ( اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمی داند .

اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست .

داستان ایران باستان : شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس 

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند.

پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .

می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .

به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .

گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجوی نموده و پوزش خواست .

چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان
چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان

داستان ایران باستان : ارزش نان

نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .

جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .

جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .

جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .

آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند .  و از آنها دور شد .

جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .

داستان ایران باستان : نوروز در ده هزار سال بعد

پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .

همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری !

جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟

آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند!

جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .

او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم ...

نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟ ...

story-ancient-persia
story-ancient-persia

داستان ایران باستان : باران مهر 

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .

نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در 50 سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند .

داستان ایران باستان : مهرداد دوم و رومیان

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .

 آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم  بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟

آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .

و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .

و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .

نظر خود را درباره «چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان» در کادر زیر بنویسید :
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید
ارزیابی مهاجرت
: برای دریافت مشاوره درباره چند داستان جالب و خواندنی از ایران باستان فرم زیر را تکمیل کنید

هزینه مشاوره ۳۰ هزار تومان می باشد

پاسخ مشاوره شما ظرف 1 روز کاری در پنل شما درج می شود و پیامک دریافت می کنید


دسته بندی های وب سایت آسمونی

آسمونی شامل بخش های متنوعی است که هر کدام از آنها شامل دنیایی از مقالات و اطلاعات کاربردی می باشند، شما با ورود به هر کدام از دسته بندی های مجله اینترنتی آسمونی می توانید به زیردسته های موجود در آن دسترسی پیدا کنید، برای مثال در دسته فیلم و سینما؛ گزینه هایی مثل نقد فیلم، معرفی فیلم ایرانی، فیلم بین الملل، انیمیشن و کارتون و چندین بخش دیگر قرار دارد، یا بخش سلامت وب سایت شامل بخش هایی همچون روانشناسی، طب سنتی، نکات تغذیه و تناسب اندام می باشد.