شعر آسمان، باز آسمان ابری است
آسمونی در این بخش چند شعر زیبا در مورد آسمان ابری برای شما عزیزان تهیه کرده است که دعوت می کنیم تا پایان همراهی مان کنید و ما را از نظرات ارزشمندتان آگاه سازید.
آسمان ابری است
ماه زنذانی است در پشت انبوهی تردید
ستاره ها یخ زدند از این همه بی مهری
روزگار عجیبی است
یادش به خیر آن روزها
باران می بارید وهمه می خندیدند
و اکنون
قطره های باران بروی چتر ها می ریزد
و همه از خیس شدن بیم دارند
گل ها زیر پای عابر جان می دهند ،
و عابر، بی تفاوت، می گذرد
پاییز است
و فصل ، فصل بازی کودکان بازیگوش
روی برگ های رنگین درختان نیمه خواب
و بی تفاوت بودن ، به صدای خش خش
به صدای خرد شدن غروربرگ هایی که روزی
جایشان در بلندی بود
و حتی به این لاشه خاکی نگاه هم نمی کردند
پاییز است
و فصل ، فصل خواهش ذهن خاکی من از وجود یک حرف است
برای سیاه کردن قلب سپید این کاغذ
وذهن ، خالی ازهر حرف
پاییز است
درختان مست خوابند
روی تن هایشان درد یادگارها مانده
چون زخم های کهنه بر قلبی
حرف هایم هنوز پابرجاست
پاییز است و باز آسمان ابری است
آسمان خیالم نیز ابری است
و گویی عشق نیز
لابه لای برگ های رنگین درختان نیمه خواب
زیر پاهای استوار تقدیر
خرد شدن را می فهمد
پاییز است
و باز
آسمان دلتنگی هایم ابری است
شاعر: فرشته سعیدی
آسمان همیشه ابریست
دل من غمگینه غمگین
قطره آبی می چکد از بام خانه
دل من کاسه آبی
زیر آن قطره باران
جمع می کند گریه های آسمان را
آسمان همیشه ابریست
ابرها خاطره دارند
عشق را در درون خود می سپارند
عشق من کاسه آبی است
کاسه ای خالیه خالی
گر ببارد آسمان قطره آبی
می گذارم کاسه ام را زیر باران
آسمان همیشه ابریست
آسمان گریه هایش راز تنهاییست
کشف رازش با رهایی است
آسمان گریه هایش جاریه جاریست
کاسه ام پر شده از عشق
عشق من لبریزه لبریز
آری کشف رازش با رهایی است
آسمان همیشه ابریست
دل من جاریه جاریست
گریه هایم می چکد بر کاغذ مشق
آری تنهایه تنهام
در دلم رازی نهفته
کشف رازم با رهایی است
گریه هایم می چکد بر کاغذ مشق
آسمان دل من همیشه ابریست
آسمان ابری ست و خورشید غایب
ابر غمگین است و ماه تاریک
شمع ها سوخته چشم ها گریان
عاقبت کارما...
ما گریزان
گریزان از خود از دیگران
دلمان گرفته از دیگران
تنهاییمان با خودمان
آرزویمان شادی
مرگمان به تنهایی
چاره یمان چیست؟
سوختن و ساختن
ساختن و سوختن
دلمان گرفته از خودمان از دیگران
راهی به فرا سوی زمان و مکان ...
کسی ما را نمی خواهد برای خودمان
چاره یمان چیست در این زندان...؟
زندانیم ،زندانی تن
گمراهم در غم
غمم دنیاست غمم دریاست
غمم مرگ آرزوها و انسان هاست
حقیقت سوخت،صداقت مرد
نیرنگ آمد ،دورنگی زاده شد
آدمیت مرد ،ظلم برپا شد
ذهنمان تهی ،قلبمان از سنگ
خندیمان از روی نیرنگ ،نیرنگمان چند رنگ
چاریمان چیست جز قبول این نیزنگ !
میپذیریم و میدانیم عاقبت تنهایی ست...
6 سال پیش
یارب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم بر سر تربت من با می و مطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم . شب عاشقان بیدل چو شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد به کجا برد پرنده که اسیر باز باشد. اونقدر رسم وفا مرده که می ترسم ر ...
6 سال پیش
تبریک به خانم سعیدی اما شعر شما خیلی نزدیک به یک ترانه سرا و شاعر دیگه است اما بهرحال قشنگ بود براتون بهترین ها رو که در دل و ذهنتون دارید آرزو دارم که از تهی بودن , سرشار بشه . خوشحالم در نبود تامینا آسمونی کم نمیاره بنابراین باز گوگل یا یاهوی عزیز برای داشتن یک برنامه دیگه مز ...
6 سال پیش
مرسی از حضور شما