
1 صفر؛ شهادت عمار یاسر در جنگ صفین
عمّار بن یاسر، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پاکیزه نفس، پاک سرشت، ستوده خلق، درست دل و سرشار از دوستی خدای تعالی، که سختی ها و دشواری های فراوانی در راه دین و برای استواری پایه های جامعه نو پای اسلامی متحمّل شد.
او دارای دیدی روشن بین، نگاهی ژرف کاو و گام هایی استوار بود که توانست از پشت ابرهای متراکمِ حیله و نیرنگ و ظواهرِ آمیخته به اسلام، حق و حقیقت را دریابد و لذا با امام علی علیه السلام همراه شد و در دو جنگ جمل و صفین به همراه امام علی علیه السلام بود.
تا اینکه حضورش در جنگ صِفّین، برای برخی نشاط انگیز، برای گروهی بیم آور و برای دسته ای تأمّل برانگیز شده بود. و نیز حضورش در صفین، بسیاری از یاران معاویه را به تردید افکنْد. تا این که عده ای از قاریان شام به همراه شمر بن اَبْرهة بن صباح حِمیری، به جمع یاران امام علی علیه السلام پیوستند، و این جدا شدن قاریان شامی، توانِ معاویه و عمرو بن عاص را کاست و به شدت آنان را خشمگین ساخت.
آن گاه عمار در برابر پرچم شامیان، موضعی شگرف گرفت و فرمود: به آن که جانم در دست اوست سوگند، من زیر این پرچم، همراه پیامبر خدا (صلی الله و علیه و آله)، سه بار جنگیده ام و این، چهارمین بار است، به خدا سوگند، اگر چنان - شامیان - ما را بزنند که به بلندی های هَجَر پرتابمان کنند، من یقین دارم که ما بر حقّیم و آنان در گمراهی اند.
سپس عمار با صدای بلند گفت: آیا کسی هست که خواهان بهشت باشد؟؛ که با گفتن این سخن، تعداد زیادی از صحابه و غیر صحابه، در کنار وی شدند که ابوهیثم بن تیّهان و خزیمة بن ثابت ذو شهادتین از آن عده بودند. آن گاه عمار درخواست آب کرد. پسر جوانی، ظرف شیر برای او آورد، وقتی که عمار شیر را دید خدا را به بزرگی یاد کرد و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «ای عمار، آخرین بهره تو از دنیا شیر است». و امروز یقین دارم که محمد صلی الله و علیه و آله و یاران او را دیدار خواهم کرد. آن گاه به همراه لشکر خود بر شامیان حمله کرد و جنگ شدیدی در گرفت.
آن گاه عمار بانگ برآورد و هماورد خواست. مردی از قبیله سکسکه به او حمله کرد و با شمشیر به یک دیگر ضرباتی زدند تا اینکه عمار او را کشت.
عمار بار دیگر هماورد خواست، مردی از قبیله حمیر به مبارزه او پرداخت عمار او را هم کشت؛ و او هم عمار را زخمی کرد.
آن گاه ابو غادیه مزنّی جهنی، تیری به زانوی عمار زد و او را بر زمین انداخت سپس ابو غادیه، با تعدادی بر وی تاختند و عمار را کشتند و سر او را نزد معاویه بردند.
سپس ابوغادیه مزنّی جهنی، عمر بن حارث خولانی و شریک بن سلمه مرادی، هر یک از این سه تن؛ می گفتند: که عمار را من کشتم.
عمرو بن عاص به آنان گفت: به خدا سوگند شما در افتادن به آتش با همدیگر ستیز می کنید. در حالی که من خود از رسول خدا رصلی الله و علیه و آله شنیدم که می گفت: «گروه ستمکار عمار را می کشند». حال شما هر یک می گویید: من او را کشته ام.
معاویه تا این سخن را از عمرو بن عاص شنید بر وی خشم گرفت؛ و وقتی که آن سه از نزدش بیرون رفتند به عمرو گفت: چنین کاری که تو کردی ندیده ام. مردمی که جان خود را در راه ما می بخشند!، تو به آنان می گویی در مورد دوزخ و آتش ستیزه نکنید؟
عمرو عاص گفت: به خدا سوگند، همچنین است و خودت هم می دانی! و ای کاش، بیست سال پیش از این مرده بودم.
آن گاه خبر شهادت عمار را به امام علی علیه السلام، دادند، امام جان مقدّسش غمگین و سینه اش تنگ گشت، و فرمود: « خدای رحمت کند عمّار را آن روز که اسلام آورد، آن روز که کشته شد، و آن روز که زنده برانگیخته خواهد شد!...من عمار را از آن هنگام می شناسم که اگر چهار تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، یاد میشدند او نفر چهارم بود و هیچ یک از اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله، تردید ندارد در اینکه عمار بهشتی است... و بهشت بر او گوارا باد».
آن گاه امام علی علیه السلام بر بالین جنازه عمار حاضر شد و بر وی نماز گزارد، و عمار به هنگام شهادت نود و چهار سال سن داشت