لمس روح تماشاگر
دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳
نویسنده: چکاوک شیرازی
لمس روح تماشاگر، نگاهی به نمایش ترور
نمایش ترور با تاخیری نیم ساعته در سالن ناظرزاده ی تماشاخانه ی ایران شهر، شروع شد.
مسئول اجرا به عنوان عذرخواهی از تماشاچیان جمله ی عجیبی گفت. او گفت: « شما قربانی تاخیرهای دومینووار شدید.» اجرای قبلی با تاخیر شروع شده بود و طبیعتا دیرتر هم تمام شده بود. بنابراین نمایش ترور هم دیر شروع می شد. بماند که مشکلات فنی همین اجرا هم حل نشده باقی ماند و مدتی طول کشید تا گوش مخاطب به صدای آرام بازیگران عادت کند. جمله ی آقای مسئول به این دلیل عجیب بود که چرا هنوز هم شاهد چنین بی سامانی هایی هستیم؟ از آن بدتر مشکل میکروفون هایی بود که صدا را نمی رساند و بازیگران برای کمک به رفع اشکال، آن را جزٕ بازی خود آورده بودند و بداهه از آن بازی می گرفتند.
اما همین که شانس دیدن استاد ناظرزاده ی کرمانی را از نزدیک داشتیم باعث شد همه ی این اشکالات را با حضور ایشان فراموش کنیم.
نمایش ترور از آن دست اجراهایی بود که به معنای واقعی برای مخاطب روی صحنه برده می شوند. همیشه ورود بازیگران از میان صندلی تماشاچیان از همان ابتدا باعث احساس نزدیکی و راحتی تماشاچی است. حضور یکی از اجزا نمایش در یک قدمی شما حس خوبی را منتقل می کند. تماشاگر احساس می کند می تواند دستش را دراز و شخصیتی از دل یک قصه را لمس کند.
مهدی پاکدل در نقش متهم چنین ورودی داشت. اما قبل از آن قاضی نمایش رو به حضار ایستاد و به آن ها گفت که شما هیئت منصفه ی این دادگاه هستید و در آخر باید رای خود را نسبت به محکومیت یا برائت متهم اعلام کنید. قلاب انداخته شد و شش دانگ حواس مخاطبان رفت تا ثانیه به ثانیه ی نمایش را جذب کند. اولین بار بود که به این شکل جزئی از داستان شده بودم. قصه ی نمایش در مورد مردی بود که سهوا باعث کشته شدن تعداد زیادی انسان شده و این بر ما بود که بعد از شنیدن حرف های شاهد، وکیل،دادستان، متهم و شاکی به گناهکار یا بی گناهی اش رای بدهیم.
این قالب در نوع خود بی نظیر بود. رفته رفته سالن اجرا تبدیل به یک دادگاه شد. دادستان ( مینو شریفی) و وکیل مدافع ( وحید رهبانی) بین تماشاچیان می آمدند و سعی می کردند که نظر آنان را به نفع خود تغییر دهند. همه چیز درست بود و همه حق داشتند. این جا بود که خدا رو شکر کردم که هرگز یک قاضی نبوده ام!
و به نظرم رسید که بودن هیئت منصفه در چنین شرایطی می تواند چه کمک بزرگی برای یک قاضی باشد. در چنین مواردی که حق با هر دو طرف دعواست، آیا قاضی به تنهایی می تواند رای صادر کند؟ آیا اگر رای را هم صادر کرد برای همه ی عمرش درگیر درستی یا غلطی تصمیمش نخواهد بود؟ اما اگر تصمیم گیری را به عهده ی تعداد دیگری بگذارد حتما آرامش بیشتری خواهد داشت.
آن ها حرف هایشان را زدند و در حالی که برعکس دادگاه های واقعی این بار اعضای دادگاه به جای دیگری می رفتند و همچنان تصویرشان دیده می شد و فاصله ای ایجاد نشد، هیئت منصفه ( تماشاچیان) به شور افتادند. همه با هم حرف می زدند و دفاعیات وکیل و ادعاهای دادستان و حتی حرف های شاکی را بررسی و سبک و سنگین می کردند. خیلی ها اصرار داشتند که نظر بغل دستیشان را تغییر دهند و خیلی ها از جمله خود من رای ندادند زیرا می ترسیدند که قضاوت نادرستی کنند و سر بی گناهی بالای دار برود! وقتی صندوق های رای را آوردند عده ای برای انداختن رایشان تعلل می کردند. تجربه ی دلچسب و بی نظیری بود. این در حالی بود که اجرای مهدی پاکدل ( متهم ) و وکیلش بیرون از صحنه ادامه داشت و تماشاگر از مانیتور بازی شان را که حالا انگار تبدیل به واقعیت شده بود، دنبال می کرد.
آن ها به صحنه بازگشتند و رای قرائت شد و مردم با خوشحالی کف زدند.
این نمایش جایی از روح تماشاگر را لمس کرده بود که مطمئنا تا آخر عمر اثرش باقی خواهد ماند. همه ی آن هایی که در سالن اجرا بودند بعد از بیرون آمدن در مورد گناهکار یا بی گناهی متهم یا این که اگر به جای او بودند چه می کردند، حتی در مورد حال شاکی پرونده یا فراتر از آن، درباره ی مسائل انسانی صحبت می کردند. این نمایش رسالتش را به درستی انجام داده بود. هرچند با دکوری متوسط و بازی های متوسط تر روی صحنه رفته بود.
مهدی پاکدل بازی ضعیفی ارائه داد، اگر تپق های فراوانش را نادیده بگیریم از فاصله اش با نقش نمی توانیم به آسانی رد شویم. او که دیالوگ چندانی هم نداشت که نتواند از پسش بربیاید، مدام با اخمی تصنعی نشسته بود و به اظهارات دیگران گوش می داد. نه ناراحتی نه عذاب وجدان و نه هیچ یک از احساساتی که باید در نقش یک متهم به قتل می داشت را نداشت. اخم کردن هیچ حسی را به مخاطب باهوش منتقل نمی کند الا این که حس می کند در مجلس ختم حاضر شده است. وحید رهبانی و مینو شریفی هم آن طور که انتظار می رفت، برای نقششان از خود مایه نگذاشته بودند.
اما بازیگر نقش شاکی که متاسفانه نامش در خاطرم نمانده همه ی تلاشش را برای باورپذیرتر کردن نقشش، کرده بود.
احساس می کنم از وقتی بازیگران تئاتر به میکروفون مجهز شده اند و مجبور نیستند صدایشان را ورزیده کنند اجرایشان هم بسیار کم رمق تر از قبل شده است. کجا قابل قیاس است به طور مثال صدای پر مایه ی حبیب دهقان نسب که تا ته سالن شنیده می شد و دل ها را می لرزاند با صدای بازیگری که در یک سالن کوچک هم با میکروفون حرف می زند. گویی تلاش برای رساندن صدا روی بازی های پر توان تر تاثیر مستقیم می گذارد.
با جزئیات بود مرسی 🪄