داستان کوتاه آخر و عاقبت پزشک طماع
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید ماشین بهش زد و فرار کرد … پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل … باید پول قبل از عمل پرداخت بشه صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟
مثل اينكه جناب سعيد زنگنه ميخواهد كاربران سايتش را وارد گود بكند نميدانم شايدهم قصد راه انداختن قصه نويسي وخاطره نگاري داشته باشد وقتي اين قصه پزشك طماع راخواندم ديدم خاطره اي درذهنم هست بنوعي با اين داستانك جالب كه متاسفانه نويسنده اش را قيد نفرموده اند مترادف است حيفم امد انرا ...
سلام جناب علی اوغلو عزیز خواهش می کنم مسلماً ما دوست داریم نظرات شما را در زمینه های مختلف بدانیم بی غرض و بدون حاشیه (: