بهار را دریاب
با توجه به اینکه در فصل زیبای بهار هستیم، در این مقاله می خواهیم شعر زیبایی در مورد فصل بهار و زیبایی های آن که در قسمت هایی از شعر نمودهایی از عشق و دوستی نشان داده می شود را منتشر کنیم. همچنان آسمونی را همراهی کنید.
به برگهای خزانیده در گذار نسیم
نگاه کن ای دوست
که روزگاری چند
به شاخه های درختان سرو قامت شهر
چو دختران دل آسوده
مست و دست افشان
به ساز دلکش باد بهار رقصیدند
و از هجوم بلای خزان نترسید
نگاه کن ای دوست
به استواری اندام سبز خویش مناز
ببین به برگ خزاندیده در دهان نسیم
که سبز بود و کنون زرد و خشک و بی جانست
چو استخوان ظریف
به زیر پای تو در کوچه و خیابان
به
گوش رهگذران
چو کودکیست که در ناله است و گریانست
تو نیز چون برگی تنت ز حمله ی پاییز زرد خواهد شد
به هر کجا که روی با تو پهلوان اجل
به روز حادثه ها در نبرد خواهد شد
ز بیم دیدن او
گلوت خانه ی فریاد و درد خواهد شد
میان پنجه ی مرگ
تنت چو موسم پاییز سرد
خواهد شد
به خاک خواهی رفت
تن نزار تو و استخوان جمجمه ات
درون دخمه پوسیده گرد خواهد شد
به هوش باش ای دوست
نهیب پاییزست
بهار را دریاب
نا سزا و سزا
هزار شکر که بر هر زبان ترانه ی ماست
به ساز اهل هنر شعر عاشقانه ی ماست
شبی که خوشست خدایا با بامداد
مبر
که گیسوان پریشان او به شاه ی ماست
مجو به میکده ها مستی خمار شکن
میی که روح دهد در شرابخانه ی ماست
اگر به در گه حق دست التجا ببریم
سر هزار شهنشه بر آستانه ی ماست
به هر قفس که پری را شکسته می بینی
نظاره کن که نشانی ز آشیانه ی ماست
سری به شانه ی خوبان نهم
به گاه وداع
که دل به کام رسد گریه م بهانه ی ماست
مجال بی هنران بین به بارگاه هنر
دریغ و درد که این هم غم و زمانه ی ماست
خبر کنید رفیقان کاروانی را
که مرگ منزلی از راه بی کرانه ی ماست
خط جبین مرا چشم روزگار چو دید
به طعنه گفت که این جای تازیانه ماست
اگر به شعر بگردد زبان دشمن و دوست
به نا سزا و سزا لا جرم فسانه ی ماست
به شور نغمه برآور ز تار گیسوی جنگ
که ورد مجلستان شعر عاشقانه ماست
ای دل غافل اصلاح خط دوم : میای بریم دریا شنا کنیم , تصحیح گردید.: کیتی بریک ئریت شمت گمیک خیلی ببخشید زبانها رو قاطی کردم البته موبایل جدید خریداری و بعد آی پد از شما یک مترجم 7, 8* 10 زبانه و برید بالا بالا می سازه .آخه خدا حفظتون کنه چقد بگم برای یه پاک کن اینقدر منو به جز و ول ...
یه روز " دروغ" به " حقیقت " گفت : کیتی بریک ئریت شمت گمیک ؟ حقیقت ساده دل پذیرفت . رفتند کنار دریا , حققت تا لباسشو در آورد " دروغ" اونا رو دزدید و فرار کرد ... از اون به بهد " حقیقت " عریان و زشت , تلخ شد اما " دروغ" در لباس " حقیقت " زیبا گردید. قاضی : چرا پول این آقا رو نم ...
دیدم با بهار اومدم و خیلی ها همه ترانه سرا و شعرا به زیبایی در این خصوص سروده اند و شاید تامینا اما این بار چنین میگویم: نوبهار ست در ان کوش که خوشدل باشی , که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی , من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش , که تو خود دانی اگر... زیرک و عاقل باشی , چنگ ...
فعلا" بهارو ولش بقول جنوبی ها , ما را دریاب نه در سراب .
چی شد ؟ تشکر جناب زنگنه از تامینا کدوم دوست کدوم یار کدوم بهمان یه پاک کن بابا این قسمت نیاز به فونت , پاک کردن, رنگ مثه چند روز پیش که دائم عوض بدل میشدا , سایز بندی اینکه یکی دوس داره وسط قرار بده یا راست و چپ , بگو از شرکای محترم برات قرار بدن مردم بخدا اه.... نه با چوب تو سرم ...
تامینا حکم فراموش کردنتو برام آوردند , اوخ اوخ .... ولی !!! به یاد " مهربونی هات افتادم " امضائش نکردم !! گوش گوش دو تا گوش , دو دست باز یه آغوش , بیا بگیر قلبمو , یادم تو را فراموش ... ! چوب چوب یه گردن , جایی نری تو بی من , دق می کنم می میرم , اگه دور بشی از من . دست دست دو ت ...
تشکر از شما
نشد تامینا : رقص - تجدید - نمایان . کدامین گل خوشبو را تقدیمت کنم که تامینا وجودت سرچشمه تمام گلهای جهان است " اینم جالبه !!!" هر آنچه خواستم نیامد به دست , چون که بیگانه بودم با این دنیای پست , بی آب بودم کوزه به دست , چون که آب یافتم کوزه شکست ..... زنگی یعنی : بخند هر چن ...
بهار دمیدن روح حیات است در کالبد طبیعت و فروردین , فص جریان خون است در شاهرگ هستی , سال به پایان خود نزدیک می شود. شب به دنبال روز و روز به دنبال شب , این قصه که نامش قصه بهار است همچنان ادامه دارد... فصل ها می آیند و می روند اما غافل این عمر ماست که قابل بازگشت نمی باشد. باید ...
اصلاح میگردد: قدر لحظات خود را بدانید. گویند مرا ز بهاران بگو افسوس نمی دانند من بهاری ز رفتن عزیزان پاییزی شده ام گویند آن لبخند شیرینت بهر دلگرمی ما کجاست ؟ لبخند شیرینم به گورستان دل ماتم زده رفته فکر نمی کنم خواب نمی بینم نمی خواهم خوابی دیده و همان که تفسیری زیبا بر آن ...
اندیشه اندکی بیشتر فکر کنیم ... به آنهایی فکر کنیم که هرگز فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند... به آنهایی فکر کنیم که در حال خروج از خانه گفتند: روز خوبی داشته باشی ... و هرگز روزشان شب نشد, به کودکانی فکر کنیم که گفتند: مامان بابا زود بر میگردند و حالا نشسته اند و هنو ...