- آسمونی
- مجله اینترنتی
- چهره ها
- چهره های دینی
- زندگی نامه محمد بن حنیفه
زندگی نامه محمد بن حنیفه
محمد فرزند گرامی و عظیمالشأن امام علی(ع) است و او را به جد مادریش حنفیه نسبت میدهند. نام مادرش «خولة» دختر جعفر بن قیس بن حنفیه بود. اگر می خواهید در مورد محمد بن حنیفه بیشتر بدانید این بخش آسمونی را تا انتها مطالعه کنید چرا که زندگینامه کامل محمد بن حنیفه را برای شما عزیزان تهیه کرده ایم که در ادامه می خوانید.
محمد بن حنفیه پسر علی بن ابی طالب از کنیزی به نام خوله از قبیله بنیحنیفه است که در جنگ یرموک اسیر شد و به مدینه آمد. محمد در سال 16 هجری متولد گردید.
گرچه محمد مانند حسن و حسین از تبار محمد پیامبر اسلام نبود، ولی در گیر منازعات سیاسی بسیاری شد و از کسانی از خاندان علی بود که شیعیان افراطی به وی شان و مقام بالایی دادند که البته به خاطر این موضوع سرزنش نمیشد چرا که در منازعات سیاسی بعد از مرگ پدرش وارد نشد و محتاطانه عمل میکرد. وقتی حسن خلافت را به معاویه واگذار کرد و حسین در سال 61 هجری/680 میلادی کشته شد، نگاه عمومی به سمت محمد به عنوان سرکرده خاندان علی معطوف گردید.
عبدالله بن زبیر که پس از مرگ حسین روز به روز بیشتر مدعی خلافت میشد، به خاطر این مهم سوءظنهایی به محمد داشت. دانشنامه اسلام بر این باور است که بی میلی محمد به منازعات سیاسی حجاز، از عقیدهٔ وی مبنی بر دروغ دانستن اتهاماتی که مردم مدینه به یزید میزدند، هویدا است. حتی با وجود اینکه مختار پس از مدتها کوشش بینتیجه موفق شده بود قیامی را در عراق در سال 66 هجری/683 میلادی برای احقاق حقوق بنی هاشم سر و سامان دهد، باز هم محمد محتاطانه عمل مینمود و لقب مهدی که این گروه به وی میدادند را رد کرد. وی توجهی به مختار نداشت و برای خودش برای عدم اعتماد به وی دلیلی داشت. با این حال به خاطر خطراتی که وی را احاطه کرده بود و به خاطر تصمیماتی که در ذهن داشت، مایل نبود که رابطه با مختار را از دست بدهد. وقتی گروهی از مردم کوفه پیش وی میآمدند و در مورد مختار از وی کسب تکلیف مینمودند، وی پاسخی دیپلماتیک به آنان میدهد و صریحاً وی را رد یا تأیید نمینمود. اما با این حال، آنان از عدم تصریح محمد مبنی بر رد مختار، استنباط کردند که وی با مختار موافق است. محمد پس از شنیدن اخبار خونخواهی مختار و کشتن قاتلان حسین، با عمل وی موافق نبود. اما وقتی که ابن زبیر دشمنی اش را با وی بیشتر آشکار کرد و او و برخی از بنی هاشم مانند عبدالله بن عباس را نزدیک چاه زمزم زندانی نمود، مجبور شد از مختار کمک بطلبد. مختار که مدتها در پی همین نکته بود، لشکری را به مکه فرستاد که لشکریان ابن زبیر را غافلگیر و محمد و دیگر هاشمیان را به سرعت آزاد نمودند. پس از آزادی ابنعباس درخواست کرد که هیچ گونه جنگ و خون ریزیی بین سپاهیان مختار و سپاهیان آل زبیر صورت نپذیرد تا حرمت شهر امن حفظ گردد.
محمد پس از این دوران به منا و سپس به طائف رفت و آنجا را مکانی آرام برای زندگی خود و خاندانش دید. وی دیگر با مختار رابطهای نداشت تا اینکه نهضت مختار در سال 67 هجری/7–686 میلادی سقوط کرد. با وجود تهدیدهای ابن زبیر و نامههای ملایمت آمیز عبدالملک بن مروان و با وجود اینکه به وی پیشنهاد شد که به جایی غیر از حجاز و شام برود و در آنجا زندگی آرامی داشته باشد، وی قبول خلافت هر کس را منوط به اجماع امت بر سر آن شخص دانست. در سال 68 هجری/688 میلادی وی در حجی شرکت جست که در آن آل زبیر، آل امیه و خوارج نیز حضور داشتند و سربازان هر گروه ضامن امنیت و عدم خون ریزی بودند. پس از سقوط آل زبیر در سال 73 هجری/692 میلادی، آرزوی محمد مبنی بر اجماع امت بر سر خلیفه محقق گردید و وی عبدالملک بن مروان را به رسمیت شناخت و در سال 78 هجری/ 8–697 میلادی به دمشق به دیدارش رفت. پس از آن محمد به مدینه آمد و در آنجا در سال 81 هجری/1–700 میلادی درگذشت.
در منابع علت بی تمایلی وی به نهضتهای مذهبی، اعتقادش مبنی بر اینکه خداوند حافظ حقوق آل علی است نه مردم، ذکر شده است. اما دانشنامه اسلام بر این باور است که دلیل این امر بدون شک عدم ریسک پذیری وی و کمبود اعتماد به نفسش است که این ویژگی در بعضی از افراد خاندان علی دیده میشود.
علاقه شدید محمد حنفیه به پدر و امام حسن و امام حسین(ع)
«ابن عباس» گوید:
«در یکی از روزهای جنگ صفین، امام علی(ع) فرزندش محمد حنفیه را فرمان داد که به میمنه لشکر معاویه حمله کند. او و افراد تحت فرمانش، حمله جانانهای به جناح راست لشکر معاویه کردند و آنان را درهم شکستند، بعد به پایگاه خود برگشتند. محمد در حالی که مجروح شده بود، به نزد پدر آمد و گفت: خیلی تشنهام، امام دستور داد، به او آب دانند و مقدار کمی آب را به سر و صورت و زره او پاشید.»
ابن عباس گوید: میدیدم، خون از حلقههای زره محمد جاری بود، پس از ساعتی استراحت، امام مجدداً فرزندش را خواست و فرمان داد تا به میسره لشکر معاویه حمله کند. محمد و افرادش به جناح چپ لشکر معاویه حمله کردند و بشدت تشنه بود. امام مانند دفعه اول، ساعتی به او استراحت داد و سپس فرمان داد به قلب لشکر معاویه حمله کند! محمد این بار نیز قلب لشکر معاویه را درهم کوبید و جراحات زیادی برداشت.
وی پس از انجام مأموریت، به نزد پدر آمد و درحالی که به شدت منقلب و ناراحت بود، امام به استقبال فرزندش رفت و او را در آغوش گرفت و بین دو ابروی او را بوسید و فرمود:
«فداک ابوک لقد سررتنی و الله یا بنیّ» پدرت به فدایت باد فرزندم، امروز دلم را شاد کردی. چرا ناراحت و گریانی؟ عرض کرد: پدر! شما سه بار، بیامان مرا به صحنه نبرد فرستادید و در معرض خطر قرار گرفتم، لیکن خدا مرا حفظ کرد اما چگونه دو برادرم حسن و حسین را اینطور به میدان نمیفرستی؟!
امام مجدداً سر محمد را بوسید، و فرمود:
«یا بنیّ، انت ابنی و هذان ابنا رسول الله(ص)، افلا اصونهما»
«عزیزم، تو فرزند منی و آن دو، فرزندان پیامبرند، آیا نباید در حفظ آنان کوشا باشم؟ گفت: آری پدر خداوند مرا فدای شما و دو برادرم گرداند.» آری، این کمال خضوع محمد، در مقابل پدر و برادران معصومش میباشد و این خود، فضیلتی بزرگ برای اوست.
ستایش علی(ع) از محمد حنفیه
از امام رضا(ع) است که فرمود:
«کان امیرالمؤمنین، یقول: ان المحامده تابی ان یعصی الله عزوجل، قلت: و من المحامده؟! قال: محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین ابن الحنفیه رحمه الله.»
امیر مؤمنان(ع) میفرمود: همانا محمدها، نمیگذارند که نافرمانی خدا انجام بگیرد.
راوی پرسید: محمدها کیانند؟! امام هشتم(ع) فرمود: محمد بن جعفر و محمد بن ابیبکر و محمد بن حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین(ع) رحتالله (محمد بن جعفر، فرزند جعفر طیّار و برادرزاده امیرالمؤمنین است و محمدبن ابیبکر، فرزند «خلیفه اول» که تربیت شده علی(ع) و از خواص اصحاب حضرت بود و به توطئه معاویه به وسیله سم، مسموم شد و به شهادت رسید، و محمد بن ابیحذیفه، فرزند عقبة بن ربیعه و پسرخاله معاویه بود، این محمد، از انصار و خواص اصحاب امیرمؤمنان(ع) به شمار میرفت.)
«مامقانی» ضمن نقل این روایت میفرماید:
«وی از زندان معاویه گریخت ولی بعد او را یافتند و به شهادت رساندند.»
آنگاه ایشان اضافه میکند:
«این سخن امیرمؤمنان، اثبات عدالت محمد حنفیه است؛ زیرا راضی نشدن به عصیان خدا، مرتبهای فوق مرتبه عدالت است و معقول نیست، کسی که راضی به عصیان دیگران نیست خود اهل معصیت باشد.»
محمد حنفیه و امامت «امام سجاد(ع)»
1- امام صادق(ع) فرمود:
«محمد حنفیه نَمُرد مگر آن که به امامت علی بن الحسین(ع) اقرار و اعتراف داشت و وفات او در سال 84 هجری قمری بود.»
این روایت که شیخ صدوق آن را نقل کرده و مرحوم مجلسی نیز در بحار آن را آورده است به خوبی تصریح میکند که «محمد حنفیه» به امامت امام سجاد(ع) اقرار و اعتراف داشت.
علامه مامقانی در دفاع از محمد حنفیه و اقرار او به امامت امام سجاد(ع) میفرماید:
و اما کشمکش محمد حنفیه با امام سجاد(ع) و ادعای امامت، برای خود و سبب اذعان و اعتراف او به امامت امام سجاد(ع) پس از جریان شهادت دادن حجرالاسود، بر حقانیت امام سجاد(ع) همانگونه که روایاتی نیز بر آن دلالت دارد.
بلکه در بعضی از این روایات آمده است: پس از آنکه حجرالاسود شهادت داد حتی محمد حنفیه به پای امام سجاد(ع) افتاد و اظهار اطاعت و خضوع کرد، و دیگر از آن پس، این مطالب را مطرح نکرد.
اما جریان شهادت دادن حجرالاسود، بر امامت امام سجاد(ع) و اطاعت بیقید و شرط محمد حنفیه در مقابل حضرتش، ضمن روایاتی که رسیده است نظر شما را به روایت صحیحهای که مرحوم «کلینی» آن را در اصول کافی آورده است، جلب میکنیم و سپس ادله دیگر خود را بر اعتقاد راسخ ابن حنفیه، در مسأله امامت، بیان خواهیم کرد. اما روایت:
شهادت حجرالاسود
محدث «کلینی(ره)» در کتاب متقن اصول کافی، روایت صحیحهای را نقل میکند که به خوبی بیانگر اعتقاد محمد حنفیه در مسأله امامت است. اما متن روایت:
زراره از امام باقر(ع) نقل میکند که فرمود: «پس از کشته شدن امام حسین(ع) محمد حنفیه از امام علی بن الحسین(ع) خواست تا در خلوت با او صحبت کند، آنگاه که به خدمت امام رسید عرض کرد: فرزند برادرم، میدانی که پیامبر خدا(ص) وصیت و امامت را بعد از خود به امیرمؤمنان(ع) داد و سپس به امام حسن(ع) و بعد از او به امام حسین(ع) واگذار کرد و پدر شما – که رضوان خدا و درود حق بر روانش باد – به شهادت رسید، و برای جانشینی بعد از خودش وصیتی نکرد! و میدانی که من، عموی شما و با پدرت با یک ریشهام و زاده علی(ع) میباشم. من با این سن و سبقتی که بر شما دارم، از شما که جوانید به امامت سزاوارترم! پس با من در مسأله جانشینی و امامت کشمکش و درگیری نداشته باش.»
امام علی بن الحسین(ع) در پاسخ عمویش، محمد حنفیه، با لحنی ملایم و دلسوزانه فرمود: «ای عمو! از خدا بترس و چیزی را که حقّت نیست مخواه، من تو را موعظه میکنم که مبادا از نادانان باشی، ای عمو! همانا پدرم (صلوات الله علیه) قبل از آنکه عازم عراق شود به من در این باره وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادتش نیز با من تجدید عهد نمود، و این سلاح رسول خدا(ص) است که پیش من است، متعرّض این امر مشو که میترسم عمرت کوتاه و حالت دگرگون شود. همانا خدای عزّوجل، امر وصیت و امامت را در نسل حسین(ع) مقرّر داشته است.»
آنگاه امام (ع) برای اینکه مطالب را به شکل عینی برای عمویش اثبات کند فرمود:
«اگر میخواهی این مطلب را بفهمی، بیا نزد «حجرالاسود» رویم و از او داوری بخواهیم و مطالب را از آن بپرسیم!» امام باقر(ع) میفرماید: «این گفتگو میان آندو در مکه بود تا این که به حجرالاسود رسیدند. علی ابن الحسین(ع) به محمد حنفیه فرمود: اول تو به درگاه خدا دعا کن و از خدا بخواه تا حجرالاسود را به صدا درآورد و مطلب را از او بپرس. محمد، با تزرع و زاری و دعا به پیشگاه خدا از حجرالاسود خواست که مطلب را بیان کند. ولی حجر پاسخی نداد. علیبن الحسین(ع) فرمود: ای عمو! اگر تو وصی و امام بودی جوابت را میداد.»
محمد گفت: پسر برادر، اینک تو دعا کن و از خدا بخواه.
«علی بن الحسین(ع) به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: «ای حجر، از تو میخواهم به آن خدایی که میثاق پیامبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده است، وصی و امام بعد از حسین(ع) را به ما خبر ده؟! حجر، چنان بلرزه درآمد که نزدیک بود از جای خود کنده شود، سپس خدای عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربی فصیح گفت: بار خدایا، همانا وصیت و امامت، بعد از حسین ابن علی(ع) به علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، پسر فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) رسیده است. پس محمد حنفیه از سخن خود برگشت و پیرو علی ابن الحسین(ع) گردید.»