- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نگاهی به فیلم آخرین تولد

نگاهی به فیلم آخرین تولد
یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
چکاوک شیرازی
آخرین تولد
وقتی گفته شده که هنر عامل انتقال فرهنگ هاست، از چنین فیلم هایی حرف زده شده است.
فیلمی که ما را تا حد زیادی با شیوه ی زندگی، عقاید و نگاه افراد به جامعه آشنا کرد.
آن هم نه به صورتی شعاری بلکه در قالب یک داستان شسته رفته و فکر شده.
ثریا که شجاعت و جسارتش از نوع ازدواج و سبک زندگی اش پیداست، خانه اش را به پناهگاهی برای دوستان تبدیل کرده و خودش مانند مادری دلسوز از همه شان حمایت می کند و امیدشان شده است. او حاضر است خود را به خطر بیندازد اما دوستانی که به او پناه آورده اند را از خانه اش نراند.
آخرین تولد روایتی از ظلم طالبان است که نشان می دهد کشور که بی صاحب رها شده باشد چگونه مانند گوشت قربانی میان لاشخورها و کفتارها تکه تکه می شود. اما اگر تا به حال از طریق اخبار و شبکه های اجتماعی به فتنه گری آن ها آشنا بودیم، اما این فیلم جنایتشان را ازنقطه نظر دیگری به نمایش گذاشته بود. از نگاه دختران و پسرانی که چه امیدهایی داشته اند و چه نتایج تاسف باری گرفته اند.

الناز شاکردوست در نقش ثریا، هنر بازیگری خود را به بهترین شکل به نمایش گذاشته به گونه ای که حضورش در نقش یه دختر خبرنگار افغان کاملا باورپذیر است. زندگی او و همسر ودوستانشان روال عادی خود را دارد. هر کدام سرگرم دنبال کردن هدف خویش است. یکی برای درس خواندن آمده و دیگری سودای بازیگری دارد، یکی هم به واسطه ی ازدواجش از دنیای مدلینگ فاصله گرفته و اکنون تمام لذتش از زندگی را در خانه ی ثریا پیدا می کند و دلخوش است که کنار دوستانش است. اما هر کدام از زنهایی که در این خانه هستند به نوعی شجاعتشان را نشان داده شده. ثریا که اولین آن هاست و الگویشان، زنی که برای درس خواندن از همسر و خانواده اش دور شده، دختری که برای رسیدن به رویاهایش تصمیم دارد بند اسارتی که به گردنش افتاده را پاره کند.
در این فیلم همان طور که گفتم با رفتارهای انسانی متنوعی هم آشنا شدیم، هر چند در قالب چند سکانس کوتاه. یکی از آن ها تفاوت مردانی بود که نشان می داد چگونه یک مرد می تواند نه تنها روی سرنوشت یک زن بلکه روی روح و روان او هم تاثیر بگذارد. در فیلم مردی را داریم که پناه همسرش است و به او اجازه داده به شهر دیگری سفر کند و درس بخواند و دختر را می بینیم که خوشحال است و عاشقانه مردش را دوست دارد. اما مردی هم هست که به شدت از عقاید طالبان دفاع می کند و همسرش را از شغل مورد علاقه اش بازداشته و می بینیم که چطور مدام بینشان دعوا می شود و زن همیشه چشمش گریان است و در نهایت هم تصمیم می گیرد که اگر شوهرش او را همراهی نکرد خودش تنها افغانستان را ترک کند.

همه ی اینان در هر شرایطی که بودند، داشتند زندگیشان را می کردند که ناگهان طالبان بدون اینکه کسی مانعشان شود، بدون اینکه خارجی هایی که داعیه ی حمایت از افغانستانی ها را داشتند اعتراضی کنند، سر می رسند و به راحتی خوردن یک لیوان آب همه چیز را دگرگون می کنند. ما در حالی که شاهد پرپر شدن عشق ها و امیدها هستیم با آن ها همراه می شویم تا به جایی می رسیم که قرار است نقطه ی اوج داستان باشد. همه به فرودگاه می روند به جز ثریا که چشم انتظار فهیم است. او در خانه می ماند و بین گرفتار شدن در دست طالبان و امیدوار بودن به دیدن شوهرش، دومی را بر می گزیند. اما وقتی می فهمد که همه ی عزیزانش را در عملیاتی انتحاری از دست داده، پرده از راز مگویش برمی دارد و گزارش جنایت طالبان را در شبکه های اجتماعی فریاد می زند.
اما اگر از من بپرسید نقطه ی اوج درامش همانی بود که دختری وقتی که می خواست وطنش را ترک کند، کمی از خاکش را برداشت که با خود ببرد. فیلم به تلخی نشان می دهد که دل کندن از کشورت، شهرت، جایی که همه ی خیابان هایش را می شناسی، تا چه اندازه دردناک است.

فیلم هم شروع خوبی داشت هم پایان خوبی. درست است که بسیاری از جزییات یک فیلم نامه ی خوب را نداشت، جزییاتی که کمک می کند یک فیلم ماندگار شود. اما رعایت همان چند نکته ی در مورد فیلم نامه کمک کرده بود که فیلم روی اسکلتی بنا شده باشد و هیچ کدام از حرف ها و رفتارها به واسطه ی وجود همان اسکلت، شعاری به نظر نرسند. حتی فیلم های مستندی که افراد نشان یکدیگر می دادند با این که تصاویر آرشیوی بود اما مصنوعی به نظر نمی رسید و در فیلم جا افتاده بود.