- آسمونی
- مجله اینترنتی
- دین و اندیشه
- اسلام
- مناظره امام رضا با دانشمندان
مناظره امام رضا با دانشمندان
مناظرات امام رضا (ع) را همه به خوبی می شناسند. اندیشمندان و دانشمندان در زمینه های مختلف، از سرزمین های دور به نزد امام رضا (ع) سفر می کردند تا با او به بحث و مناظره بپردازند. اما هیچ کس نمی توانست نظر خود را به اثبات برساند. و در نهایت متوجه ناقص بودن نظریه و عقیده خود می شد. در این بخش از آسمونی به مناظره امام رضا (ع) می پردازیم.
مناظره امام رضا (ع)
امام رضا فرمود: می دانی مأمون چه وقت پشیمان می شود؟ وقتی من با اهل تورات به وسیله تورات خودشان و با اصحاب انجیل به وسیله انجیل و با زبوریان به وسیله زبور و با صابئین به عبرانی و با زردشتیان به زبان فارسی و با رومیان به زبان رومی و با هر یک از دانشمندان، به زبان محلی خودشان استدلال کنم.
شیخ صدوق روایت می کند: حسن بن محمّد نوفلی هاشمی گفت: وقتی حضرت رضا علیه السّلام از مدینه تشریف آورد، مأمون به فضل بن سهل دستور داد تا دانشمندان و صاحبنظران ادیان از قبیل جاثلیق و رأس الجالوت و پیشوایان صابئین (ستاره پرستان) و بزرگ زردشتیان (هربذ اکبر) و نسطاس رومی را جمع کند تا شاهد مناظره آنها با حضرت رضا باشد.
فضل تمام آنها را در مجلسی جمع کرد و به مأمون خبر داد که همه حاضر هستند! اجازه ورود به آنها داد و به دانشمندان احترام کرد و گفت: شما را برای عملی پسندیده جمع کرده ام. پسر عمویم از مدینه آمده. فردا صبح زود همه بیایید و برای مناظره حاضر باشید و کسی تخلف نجوید. همه قبول کردند.
نوفلی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم که یاسر خادم وارد شد. یاسر که متصدی کارهای حضرت رضا علیه السّلام بود عرض کرد: آقای من! امیرالمؤمنین مأمون سلام می رساند و عرض می کند برادرت فدایت شود! دانشمندان مذاهب اجتماع کرده اند؛ چنانچه مایل باشید فردا صبح تشریف بیاورید. اگر ناراحت می شوید لازم نیست خود را به زحمت بیندازید. چنانچه خواسته باشید، ما خدمت شما میآییم.
امام علیه السلام فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو فهمیدم چه می گوید و ان شاء اللَّه صبح زود خواهم آمد.
پس از رفتن یاسر، حضرت رضا علیه السّلام رو به من کرد و فرمود: تو مردی عراقی و خوش قریحه هستی. می دانی منظور مأمون از جمع کردن دانشمندان و مشرکین چیست؟ عرض کردم: منظورش امتحان کردن شما است! می خواهد بفهمد اطلاعات شما چقدر است، ولی کار را بر پایه ای غلط بنا نهاده.
فرمود: چطور؟ عرض کردم: متکلمین بر خلاف علما هستند، زیرا عالم آنچه را که مقبول نیست قبول نمی کند، ولی آنها پیوسته جدل می نمایند و حقایق را انکار میکنند. اگر وحدانیت خدا را اثبات کنی، می گویند یگانگی او را برای ما توجیه نما! اگر درباره نبوت پیغمبر استدلال کنی، می گویند رسالت او را ثابت کن! آنقدر ستیزه و مغالطه می کنند تا طرف سخن خود را پس بگیرد. فدایت شوم، از آنها بر حذر باش!
حضرت رضا علیه السّلام تبسمی کرد و فرمود: می ترسی که بر من پیروز شوند و دلایل مرا رد کنند؟ عرض کردم: نه نمی ترسم. امیدوارم خداوند شما را پیروز گرداند. فرمود: می دانی مأمون چه وقت پشیمان می شود؟ وقتی من با اهل تورات به وسیله تورات خودشان و با اصحاب انجیل به وسیله انجیل و با زبوریان به وسیله زبور و با صابئین به عبرانی و با زردشتیان به زبان فارسی و با رومیان به زبان رومی و با هر یک از دانشمندان، به زبان محلی خودشان استدلال کنم. وقتی تمام فرقه ها را مغلوب کردم و رأی خود را رها کرده و گفتار مرا پذیرفتند، مأمون پشیمان می شود، و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم.
صبحگاه فضل بن سهل آمد و خطاب به امام عرض کرد: فدایت شوم! پسر عمویت انتظار شما را دارد. تمام دانشمندان جمع شده اند. تشریف بیاورید! فرمود: شما بروید، من هم از پی شما خواهم آمد.
سپس برای نماز وضو گرفت و مختصر غذایی میل کرد. به من نیز دستور داد در خدمتش باشم! از جای حرکت کرده و پیش مأمون رفتیم. تمام دانشمندان اجتماع کرده بودند. محمّد بن جعفر (عموی امام) و عدهای از طالبیین و بنی هاشم و سرلشکران و سپهداران نیز حضور داشتند.
همین که حضرت رضا علیه السّلام وارد شد، مأمون از جای حرکت کرد. محمّد بن جعفر و سایر بنی هاشم نیز حرکت کردند و همان طوری که ایستاده بودند، حضرت رضا و مأمون نشستند. بعد به آنها اجازه نشستن داد و نشستند. مأمون ساعتی با حضرت رضا گرم صحبت بود و آنگاه رو به جاثلیق کرد و گفت: این پسر عمویم علی بن موسی الرضا از فرزندان فاطمه زهرا دختر پیغمبر ما و پسر علی بن ابی طالب است. مایلم با او مناظره کنی، ولی انصاف را از دست ندهی.
جاثلیق گفت: یا امیرالمؤمنین! چگونه می توان با شخصی مناظره کرد که به کتابی که (قران) من منکر آن هستم و به گفتار پیغمبری که من آن را قبول ندارم، استدلال میکند؟ علی بن موسی الرضا علیهما السّلام فرمود: اگر من با انجیل خودت با تو استدلال نمایم می پذیری؟ جواب داد: چگونه ممکن است کتاب خود را قبول نکنم؟ به خدا قسم قبول می کنم، اگرچه بر خلاف میلم باشد.
در این هنگام حضرت رضا علیه السّلام شروع به خواندن انجیل نمود و اثبات کرد که از پیغمبر ما ـ صلی اللَّه علیه و آله و سلم ـ در انجیل نام برده شده. سپس تعداد حواریین عیسی ـ علیه السّلام ـ و احوالشان را به جاثلیق خبر داد و استدلالهای زیادی نقل کرد که تمام آنها را پذیرفت. کتاب اشعیای نبی و کتابهای دیگری را برای او خواند، تا اینکه جاثلیق گفت: کس دیگری از شما سؤال کند، قسم به عیسی مسیح که خیال نمی کنم در میان دانشمندان مسلمان نظیری داشته باشی!
در این موقع حضرت متوجه رأس الجالوت شد و با تورات و زبور و کتاب اشعیا و حیقوق پیغمبر با او مناظره کرد تا مغلوب شد و نتوانست جواب بگوید.
پس از آن با هربذ اکبر، بزرگ زردشتیان مناظره نمود و او را نیز مغلوب کرد. پس از پایان بحث با هربذ اکبر، حضرت رضا علیه السّلام رو به جمعیت کرد و فرمود: اگر کسی در میان شما مخالف اسلام هست و مایل است سؤالی کند، مبادا خجالت بکشد! هر چه مایل است بپرسد!
از میان دانشمندان، عمران صابی که از متکلمین بی نظیر بود، گفت: اگر شما خودتان دعوت به سؤال نمی کردید من جسارت نمیکردم؛ من کوفه و بصره و شام و جزیره را زیر پا گذاشتهام و با بسیاری از دانشمندان بحث کردهام، اما هیچ کدام نتوانسته اند یکتایی خدا را که احتیاج به غیر ندارد، اثبات کنند. اکنون اگر اجازه می دهید از شما بپرسم!
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اگر در میان جمعیت، عمران صابی باشد، لابد تو هستی! عرض کرد: بلی من عمرانم. فرمود: بپرس، ولی متوجه باش انصاف را از دست ندهی و مبادا ستیزه و ستم روا داری. عرض کرد: به خدا قسم مایلم برایم ثابت کنی تا دستاویزی داشته باشم و برای خودم نیز ثابت شود. فرمود: بپرس.
موقعیت حساس عمران و گفتگوی او با حضرت رضا، چنان اثری گذاشت که مردم آهسته با هم اظهار نظر می کردند و به هم نزدیک شدند. سکوت تمام مجلس را فرا گرفت و همه دقت می کردند که مناظره به کجا منتهی خواهد شد.
مردم ازدحام کردند و برخی به برخی دیگر منضمّ شدند و احتجاج حضرت رضا با عمران به طول انجامید، تا اذان ظهر را اعلام کردند. در این موقع امام علیه السّلام رو به مأمون کرد و فرمود: هنگام نماز است! عمران عرض کرد: آقای من! بحث را قطع نفرمایید، پرتوی از انوار هدایت بر قلبم تابیده؛ احساس می کنم دلم خیلی نرم گردیده. فرمود: نماز می خوانم و باز برمی گردیم.
حضرت رضا در داخل مجلس نماز خواند. مردم هم در خارج پشت سر محمّد بن جعفر نماز خواندند. پس از نماز، مجلس برای مرتبه دوم تشکیل شد.
حضرت رضا علیه السّلام عمران را پیش خواند و فرمود: سؤال کن! عمران از آفریدگار و صفاتش سؤال کرد و جواب کافی شنید. تا اینکه امام فرمود: فهمیدی؟ جواب داد: بلی آقای من! فهمیدم و گواهی می دهم خداوند همان طوری است که شما توصیف فرمودی و اینکه محمّد بنده و برگزیده خداوند است و دین او دین حق و حقیقت است. پس رو به جانب قبله کرد، به سجده افتاد و اسلام آورد.
نوفلی می گوید: دانشمندان همین که دیدند عمران صابی که دانشمندی توانا بود و هیچ کس در مناظره با او تاب و توان نداشت اسلام آورد، دیگر کسی جرات اشکال پیدا نکرد و چیزی سؤال نکردند.
شب شد؛ مأمون و حضرت رضا علیه السّلام از جای حرکت کردند و داخل منزل شدند. سایرین نیز متفرق گردیدند. نوفلی گفت: من با جمعی از اصحابمان بودم که محمّد بن جعفر از پی من فرستاد و من پیش او رفتم! گفت: دیدی و درست توجه کردی که حضرت رضا چه کرد؟ من هیچ سابقه چنین قدرت علمی را از ایشان نداشتم. بعد سؤال کرد در مدینه هم علما با او مناظره می کردند؟ گفتم: آری، حاجیان در هنگام حج خدمتش می رسیدند و از مسائل حلال و حرام سؤال می کردند. گاهی با بعضی از دانشمندان ادیان مناظره نیز می کرد.
محمّد بن جعفر گفت: ای ابا محمد! می ترسم این مرد بر او رشک برد و مسمومش کند یا بلایی بر سرش آورد! بگو خودداری کند. گفتم: از من نمی پذیرد. مأمون می خواهد آزمایش کند که آیا از علوم و آثار اجدادش در اختیار دارد یا نه؟ گفت: بگو عمویت مایل نیست این قسمتها تکرار شود و علاقمند است به چند دلیل، ترک مناظره نمایی.
وقتی در منزل ایشان خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و گفتار محمّد بن جعفر را عرض کردم، حضرت رضا تبسمی کرد و فرمود: خدا حفظ کند عمویم را، نمیدانم چرا به این کارعلاقه ندارد! در این هنگام به غلامی فرمود که از پی عمران صابی برود. عرض کردم: من جای او را می دانم، پیش رفقایم منزل دارد. فرمود: اشکالی ندارد، وسیله سواری برایش ببر و او را بیاور. من نزد عمران رفتم و او را آوردم. حضرت رضا علیه السّلام احترامش کرد و خلعتی به او ارزانی داشت و موکبیسواری به اضافه ده هزار درهم نیز به او هدیه کرد!
من عرض کردم: فدایت شوم! از امیرالمؤمنین علیه السّلام جد بزرگوارت پیروی کردی؟ فرمود: این کار لازم است. آنگاه دستور داد غذا بیاورند، مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانید و پس از صرف غذا به عمران فرمود: اکنون همراه بعضی برو و فردا صبح بیا تا از غذاهای مدینه برایت تهیه نمایم. عمران بعد از اسلام آوردن، با دانشمندان و صاحب نظران بحث می کرد و دلایل آنها را رد می کرد، به طوری که همه احتراز می کردند که با او مناظره کنند. (عیون اخبارالرضا ج 1 ص 154)