
اولین بار که دیدمت...
آسمونی در این بخش چند شعر عاشقانه در مورد اولین دیدار را برای شما عزیزان تهیه کرده است که پیشنهاد می کنیم این اشعار زیبا را حتما مطالعه نمایید. از اینکه آسمونی را همراهی می کنید سپاسگزاریم.
اولین دیدار من وتو
شاعر بهزاد ساوانا
اولین دیدارمان اگر روزی به شعر در آمد
از من مگیر خرده که طرف شاعراز کار در آمد
شاعران حسن جمال پرست وحسن کمال پرستند
با این همه از نفرت وکینه در حق انسان ها خسته اند
همیشه در حسرت دیدار دو شاعر بودم
یکی من شاعری بی نام ونشان
یکی تو شاعره ای عاشق کشان
اولین دیدار من وتو آخرین دیدار ما بود
ذهنمان پر از سوال واندیشه صبح فردا بود
صدای سکوتمان در شولای عریان آسمان پیدا بود
بهانه های ما تعارف های ساکن جزیره ای دور افتاده بود ...
لحظه ....اولین دیدار...
سلام... به اوج تنهایی..
سلام به نور چشمان تر ....در سکوت وتاریکی شب....
تاریکی را.. کنار خواهم زد.
پشت مهتاب مه الود دل....شمعی روشن است
شمعی که.. غروبش پیدایش طلوع عشق است
تجلی عشق.. ز شمع باید اموخت
برای معشوق ... اب باید شد...جاری باید گشت....
تا به... شمعدان وجود رسید
و اینک شمع سوخت.. و شب رفت و ..لحظه وصال نورو... شمعدان
چه زیباست
شوق لحظه اولین دیدار
دیدارنور.. و مهتاب
دیدار شمع ...و شمعدان..
دیداردل در اغوش مهتاب
لحظه اولین دیدار...
بنگر تاوان عشق را ...
خوشا آن اولین دیدار
شاعر پرهام
فضای خانه ام بی تو چه دلگیراست
دل پر حسرتم اسیردست تقدیر است
هوای کوچه ها از ((عطرغم)) لبریز
ومن تنهاوافسرده
کنار پنجره خاموش
غریبانه نگاهم رابه روی کوچه های شهر می دوزم
من اینجا در اتاق نیمه تاریکم
به یاداولین دیدارمان شادم
به یاداولین دیدارمان در آن غروب سرد
که باران یک نفس یک ریزمی بارید
سخن درباره پائیز بود و غم
تو از پائیز یغماگرسخن گفتی
ومن از قلب آکنده از اندوهم
شب دیگروشبهای دگر هم در میان خلوت کوچه
سخن از عشق و غم گفتیم
شبی گف ...
اولین دیدار
شاعر محمد رضا هادی نیا
اولین دیدار
چه آتشی شده در دل به پا نمی دانی نشانده ای به بلا و عزا نمی دانی
در آن زمان پر آشوب اولین دیدار قیامتی که نمودی به پا نمی دانی
زبعد دیدن روی مه دل انگیزت کشیده ام چه عذاب و بلا نمی دانی
به یک نگاه ، نگار قمر لقا کردی فرو دو دست مرا در حنا نمی دانی
نشسته ام به تماشای نقش بازی تو شدم زدیده در این سینما نمی دانی
زغیر گر چه جفایی رسد چه جای عجب جفا رسیدنِ از آشنا نمی دانی
سروده های تو معلوم میکند " هادی "
زر ...
شاعر یاسمن فائزی رازی
هوا دلگیر و بارانی است
و آن که دوستش دارم کنارم نیست
هوا دلگیر ، آسمان پر ابر
درختان در تکاپوی گریز از باد
و باران خیس
و حتی بی تو باران هم برایم مثل باران نیست
هوا یاد آور آن اولین دیدار پاییزی است
درختان بی پناه آشفته از بیم حضورِ باد
تن بی حجم او را می کشند در چنگ
فرو می افتد از هر گوشه انگشتی که بی جان است
غنیمت می برد گویی برگ های مُردشان را باد
کجایی فصل پاییز است دلم تنگ است
چه خوش یاد قدمهامان
و آن دیدار پاییزی
همان دیدار که ...
شاعر حبیب ا... نبی اللهی
یک شب ازشب ها، دل آورد یاداو
باهمان لبخند،به روی شاداو
شاد وهم ناشاد گشتم درخیال
عشق جدایی دارد و گاهی وصال
خاطرآمد، اولین دیدار او
دلبراو بود و شدم دلدار او
می دویدم بی خیال دنبال او
هم دل وهم جان من بود مال او
پرنداشتم تا که پروازی کنم
چون پرنده ، درهوابازی کنم
آن همه غم رفته بود ا ز یاد من
کوچه ها هم می شنید فریاد من
بارغم درخش خش برگهای زرد
زیرپا گم می شدند همراه درد
بی خیال ازباد و باران و تگرگ
ازدل و جان می خریدم مثل برگ
لرزمی ...
به سنگ پا میگه : قزوین !!!! اینم جالبه و جالب تر اینکه از دوستان یا تک و فامیلی که اینجا هستن میخوان برن تو فیسی , توئی تر بد نیس عالمی داره اما شرط و شروطی دارن که خب باید خودشون به فیسی بگن ... گرفتی ؟ بل نگیر فقط .....
با ادب خاص تامینا , پاش که بیفته حریف من یکی نمیتونی باشی حالا هی مانور بده در کم کردن رو هم به گرد من نمیرسی . مفهوم شد ؟ نه بابا اهل این مسائل نیستی کار خودتو انجام بده . گفته بودم یه پلکانه برای همه اینکه یه پله رو هف هش تا کنی نه بالا که نمیری هیچ , سقوط میکنی ... نگفتی نگف ...
با پوزش یه بار دیگه بیای و مطلبی نشون بدی مثه روز ولنتاین بهمن که هنوز نیومده یه قلوه سنگ میخرم میزنم تو اون مغزت . عرض شد با پوزش , نه اینکه خیلی رعایت حالمو دارید یا احتراممو بازم معرفت فیس بوک و اون پرنده تپلی توئی تر و گاه گوگل آسمونی یه روز دیدی رفتم یادت باشه همه حرفا اخت ...
کوچه وقتی تو نباشی رگ خشکیده شهره , ماه تو گوش خونه گفته , دیگه ... با پنجره قهره , سقف دل بستگی بی تو واسه من سایه نداره , دلم از روزی که رفتی ... دیگه همسایه نداره . احسان خواچه امیری عزیزم هر بار این ترانه که تیتراژ سریال بسیار جالبی بود و نیز سلام که خووندی همیشه یه حس زیب ...
از گندم پرسیدن عشق تو کیست ؟ از خجالت زرد شد . از گل پرسیدن , سرخ شد . از یخ پرسیدن , آب شد . از من پرسیدن با افتخار گفتم آنکه این پیام را میخواند یا نوشته را عشق منه عمر منه , مگه اینجوری نیس ؟ خودنویس محبتم را از سیاهی شب پر میکنم نمیتوانستم از رنگ قهوه ای یا عسلی چشمانت پر ک ...