- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- دانستنی سینما
- تصاویر تهران در سینما
تصاویر تهران در سینما
سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳
محمد حسین صفری
شهر در سینما
هربرت بلومر، جامعه شناس معاصر آمریکایی، در خصوص نظام معنایی متفاهم انسانی، جهان را به سه بخش تقسیم میکند؛ اعیان فیزیکی، اعیان اجتماعی و اعیان مجرد. به باور بلومر، عین یا شیء، هر پدیده ای است که برای گروهی از آدمیان با معنا باشد، بتوان به آن اشاره کرد و به معنای آن رجوع کرد. به بیان دیگر اعیان، آن جهانی است که انسان به واسطه معنا در رابطه متقابل با آن قرار دارد و به جهان آدمیان وارد میشود. از آنجایی که انسان به تدریج و در طول حیاتش در حال کسب تجربه و آموزش است، هر آنچه را که میآموزد و برایش معنادار میشود در روابط متقابل اجتماعی اخذ میکند. اگر اعیان فیزیکیای نظیر تخته سیاه یا ماشین برای انسان دارای معناست، بیشک این معنا را از روابط متقابل اجتماعی کسب کرده است. با در نظر گرفتن این تعریف، می توانیم به سوال هایی در این نوشتار پاسخی مختصر بدهیم این که تهران برای اهالی آن و تماشاگران سینما، در هر دهه یا در هر فیلم چه معنایی داشته است، ارتباطات انسانی شکل گرفته در آن چیست و عناصر شهری موجود در هر فیلم چه معنایی را به ذهن متبادر می سازد.
یان آسمن، فرهنگ شناس آلمانی، معتقد است اشیای بیرونی به مثابه حاملان حافظه، نقشی را ایفا میکنند که پیش از این تنها در حافظه فردی ذخیره شده بود. از نظر او، حافظه نه تنها در تعامل دائم با دیگر حافظه های انسانی پدید می آید، بلکه در ارتباط با نماد های بیرونی متجسد نیز قرار دارد. در سطح اجتماع و گروه ها نقش نماد های بیرونی حتی مهمتر جلوه میکند، زیرا گروه ها و اجتماعات نیز از طریق اشیائی که یادآوری کننده تلقی میشوند (نظیر ابنیه، موزه ها، آرشیو ها و امکان) برای خود حافظه ای دست و پا میکنند. آسمن معتقد است که "حافظه فرهنگی" بر خلاف "حافظه ارتباطی" یا "حافظه اجتماعی"، برای اینکه امکان متجسد شدن در توالی نسل ها را داشته باشد، مستلزم نهادهایی برای حفظ و کالبدبخشی مجدد به آن است.
به همین دلایل مطالعات فرهنگ اشیا به تدریج از دهه 1920 ، نه فقط در جامعه شناسی بلکه در فلسفه نیز قوت میگیرد و متفکران راجع به اشیا یا به تعبیر بلومر اعیان فیزیکی و زندگی آن صحبت میکنند. چرا که آنها بخشی از زندگی انسانها هستند، بر آن تاثیرگذارند و وقتی بهتر فهمیده میشوند که در شبکه روابط اجتماعی زندگی شهری درک شوند. از این حیث انسان شناسان فرهنگی به معانی فرهنگی که اشیا در زندگی روزمره تولید میکنند، توجه دارند و سعی میکنند در خلال مطالعات آن معانی جدیدی کشف کنند تا معانی زندگی روزمره بشر را گسترش دهند.
بازخوانی تهران و بررسی آن به طور مشخص در آثار سینمایی ساخته شده در نیم قرن گذشته، این امکان را فراهم میکند که هویت تهران را در نسبت با هر اثر سینمایی در برهه های تاریخی بازتعریف کنیم و روند تغییرات آن را بررسی نماییم. کاوش زندگی تهران و بررسی اینکه در هر موقعیت حامل چه معنایی برای مخاطب خود بوده است در گرو بررسی اجزای آن است. پارک، فرودگاه، پایانه های اتوبوس و تاکسی، مدارس، میادین، کوه و پارک های جنگلی، بافت فرسوده، مغازه ها، آرامستان و خیابان ها و تک تک اجزای شهر به عنوان اعیان فیزیکی پوشیده از شبکه معنایی در اعیان اجتماعی است. هر میزان که داستان زندگی و تاثیرات آنها را عمیق تر بررسی کنیم، دریافت بیشتری از زندگی انسانی خواهیم داشت.
گئورگ زیمل، جامعه شناس آلمانی، شاید نخستین کسی باشد که در جامعه شناسی معتقد است که اشیا در جامعه مدرن و سرمایهداری، حضوری مستقل دارند و شبکه روابط مستقلی هم با انسان ها و هم با خودشان دارند و در نهایت زندگی را شکل میدهند. بنابراین او که به عنوان نویسنده پرکار با مقالات متعدد شناخته شده است در خصوص "پول، در، دستگیره، پل، ویرانه ها و موارد مشابه" می نویسد و از زوایای مختلف می کوشد تا زندگی فرهنگی اشیا را توضیح دهد. هرچند او اعتقاد دارد اشیا فی نفسه چیزی برای گفتن ندارند اما هر جزئی به جزء دیگر ارجاع میدهد و هر پدیده، حامل پدیده دیگری است. این گونه است که زیمل جزئیات را به زندگی وصل میکند و به تبیین زیباییشناسی آن می پردازد. زیمل به ما می گوید: ویژگی اصلی رویکرد زیبایی شناسانه چیزی نیست جز نشان دادن نوع امر جزئی یا قانون امر تصادفی و به طور خلاصه نشان دادن جوهر و معنای چیزهای جزئی. در نتیجه کار فیلسوف و جامعه شناس در این زمینه، متفاوت از کار هنرمند نیست. هنرمند هم واقعیت را صرفا بازتاب نمیدهد بلکه آن را بازسازی میکند.
بر این اساس می توان تک تک اشیای به تصویر درآمده در آثار سینمایی را به عنوان جزء معنادار و بازسازی شده ای از یک کلیت معنادار به تفسیر درآورد. اشیایی که حضورشان در قاب سینمایی، نه فقط به شکلی مستقل بلکه در ترکیب و ارتباط با سایر اجزای موجود در همان قاب تفسیرپذیر میشود.
تفسیری که میتواند میانجی فهم مساله و پاسخی برای پرسشی دیگر به شمار رود. می توانیم در مقاله ای گسترده تر، بکوشیم تا روایت های مرتبط با تهران را در آثار سینمایی، تلویزیونی و حتی تئاتر بررسی کنیم، صحنه ها را در کنار یکدیگر و در ارتباط با مقطع تاریخی هر اثر هنری و وقایع اجتماعی پیرامون آن تفسیر کنیم و اجزای تهران را در قالب های هنری متفاوت تفسیر و روایت نماییم. این کاوش هرچند از جنس بازتعریف هویتی و درک لایه های عمیق تر زندگی اهالی شهر است اما متضمن اشتیاق برای بازگشت و احیای سنت ها، مفاهیم، اماکن و ابنیه از دست رفته و در یک کلام نوستالژی نیز هست. چراکه به تعبیر جامعهشناسان نوستالژی پیامد گذار به جهان مدرن است و فیلم سینمایی نیز محصول فرهنگی این دوره و چه بسا معجزه آن تلقی میشود.
شاید بتوان مهمترین اثری که تهران را در سینما بازنمایی کرد، و آن را با جریان "موج نو" می شناسیم، به فیلم "خشت و آینه" به کارگردانی ابراهیم گلستان اشاره نمود. پس از آن نیز می توان از آثاری نظیر: " آرامش در حضور دیگران، قیصر و به ویژه رضا موتوری" نام برد. جریانی که بعدتر با کارگردانان سرشناسی نظیر بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی پیش رفت و نمود بازنمایی شهری در آثار آن ها نیز دیده میشود. برای مثال آنچه در سینمای دهه پنجاه از تهران به تصویر میآید مربوط به معماری پهلوی دوم به عنوان تهران مدرن است که در تقابل با معماری قاجاری و پهلوی اول رخ نمایی کرده و آن را به نوعی مطرود و حتی منفور به کار میبرد. برای مثال بازارچه نائب السلطنه در محله خیابان ری، حمام نواب، امامزاده یحیی و محله عودلاجان را نام برد که در فیلم قیصر به تصویر کشیده می شود، علی رغم احساس نوستالژیکی که برای مخاطب به همراه میآورد و خاستگاه قیصر است، کارگردان تلاش می کند نسبت به آن بی تفاوت نباشد، اما در نهایت آن فضا و محلهها به نوعی با جنایت، نارو زدن و مفاهیم ضد ارزش، عجیبن شده و به مخاطب عرضه می شود. همچنین در فیلم رضا موتوری، موقعیتهایی نظیر خیابان انقلاب (شاه رضای سابق) که محل دانشگاه تهران و کتاب فروشی هاست و اجتماع دانشجویان، هنرمندان و روشنفکران را در کافهها، سینماهای اطراف و به طور ویژه تالار قندریز در کنار خود دارد. در این اثر، تهران مدرن و سبک زندگی جدید به نوعی به تصویر کشیده شده است که در تعارض با شخصیت اصلی فیلم که از محله های جنوب تهران برآمده و نمی تواند خود را با شرایط جدید زمانه سازگار کند و با آن دچار تعارض می شود. در سینمای پس از انقلاب اسلامی مشابه این مساله را نیز می توان در فیلم "رد پای گرگ" به کارگردانی مسعود کیمیایی با محوریت هتل دربند و آزانس شیشه ای به کارگردانی ابرهیم حاتمی کیا با محوریت دفتر فروش بلیط هوایی نیز جستجو کرد.
از سوی دیگر آثاری قابل توجه هستند که شخصیت های داستان با اعیان فیزیکی به تصویر کشیده شده احساس قرابت و سازگاری دارند و نسبت به آن دچار واهمه و غریبگی نیستند و احساس دیگری را نسبت به شهر در مخاطب به وجود میآورند. مثال خوب این مساله فیلم آرامش در حضور دیگران به کارگردانی ناصر تقوایی است. در این اثر، قهرمانان فیلم با موقعیت هتل مرمر در خیابان شهید قرنی (فیشر آباد سابق) که جزو اماکن زیبای شهر تهران محسوب می شد، بیگانه نیستند و خود را با آن یکی میبینند.
موارد فوق، مثال هایی از میزان اهمیت اجزای تصویر در نسبت با هویت شهر تهران و اهالی آن است. بررسی این عناصر در کنار یکدیگر، میتواند ذهن و نگاه مخاطب را نسبت به یک موقعیت، یک فرهنگ و یک دوره زمانی عمق ببخشد و حافظه جمعی را تقویت نماید.
ضروری به نظر می رسد یادآوری کنیم که تحولات ساختاری و ارزشی برآمده از چرخش فرهنگی در جوامع مختلف، توجه به مقوله حافظه در سیاستگذاری فرهنگی بسیار حساس و استراتژیک تلقی میشود. علت این امر نقش "تغییر حافظه های فرهنگی" در تولید گفتمان و شکل دهی به هویت فرهنگی اقشار جامعه است. رسانه به عنوان بستری ترویجی میتواند با کنار هم آوردن مفاهیم علمی و زمینهای در جامعهشناسی، روانشناسی و مطالعات فرهنگی با بررسی آثار سینمایی، فرهنگ عامه پسند را با ابعاد ظریف و علمیتری از مساله آشنا سازد.