- آسمونی
- مجله اینترنتی
- عکس و خواندنی
- دل نوشته
- لحظه های تنهائی 3
لحظه های تنهائی 3
رُز تنهای من
دلم می خواست وسط یک مزرعه بزرگ پر از رُز زرد بودم و وسط آن دراز می کشیدم و به آسمان نگاه میکردم ..
دلم می خواست شاخه ای رُز در دستانم باشد و به آرامی حسش کنم تا گلبرگ های ظریف و نرمش نریزد.
دلم هوای زیباترین گل جهان را دارد.
همیشه از بچگی من و رُز زرد منزلمان با هم تنها بودیم و حرف ها داشتیم.
وقتی از او جدا شدم هیچوقت تصور نمیکردم رُز زیبا و آرامم پژمرده شود.
.....................
چند سال از آن ایام گذشته ؟؟؟
هر روز بیاد رُز تنهایم ، لحظه ای به گوشه ای خیره میشوم .
سخت است فراموشی ....رُز زردم ...
تازه می فهمم که تنهائی چه حسی دارد !!!