وسعت زیبا دیدن
در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت
ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه .
جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد .
جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط ان مانند ستاره می درخشد
و پرندگان اواز می خوانند و کودکان بازی می کنند .
جک هر روز تعریف می کرد ….
یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست …
پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی …
تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد … با صحنه ی عجیبی مواجه شد …
پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ……
دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تا پای تام گیج رفت …
پرستار گفته که جک نابینا بود…
م
خیلی از این داستان زیبا خوشم آمد من هم زمانی که این را خوندم واقعا موی تنم سیخ شد ممنون
زیبا دیدن کاری نداره فقط باید جهت نگاهمون رو تغییر بدیم :oops: ممنون آسمونی جون خیلی زیبا بود :wink:
سلام من ي فيلم هندي با نقش آفريني بابي دئول با همين موضوع ديدم خيلي جالب بود برام چه الان چه چند سال پيش كه فيلمو ديدم تاثير فيلمش خيلي بيشتر هست به خودم و روحيه ام كمك كرد ممنون از نگاه قشنگتان
سپاس از شما ستاره ی عزیز