- آسمونی
- مجله اینترنتی
- هنر
- تئاتر و هنرهای نمایشی
- نگاهی به نمایش جشنواره الفبا

نگاهی به نمایش جشنواره الفبا
دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
چکاوک شیرازی
نگاهی به نمایش جشنواره الفبا
نمایش جشنواره الفبا
نمایشی که افشین هاشمی بنویسد و گلاب آدینه کارگردانی کند، مگر نیاز به تعریف دارد؟ با وجود این دو هنرمند کاربلد هر نمایشی، درخشان می شود.
بانو گلاب آدینه که مانند یاری پرمهر در میان تماشاچیانی که در سالن انتظار بودند حضور داشت، حاضران را مجذوب تواضع و خونگرمی خودش کرده بود.
اولین اپیزود نمایش به طرزی کاملا غافلگیرکننده در همان سالن انتظار، اجرا شد.
بازیگری که مانند یک دست فروش به میان جمعیت آمده بود و ابتدا مورد توجه قرار نگرفت، پس از گذشت دقایقی موفق به جلب نظرها شد.
در سالن اجرا، بانو آدینه ما را با روش اجرای نمایش آشنا کرد و به ما گفت که قرار است به هر یک از اپیزودها امتیاز بدهیم و اجراها را داوری کنیم. بنابراین مخاطب هوشیار شد و هوشیار ماند، هرچند که متاسفانه برخلاف وقت هایی که نمایش یا فیلمی را بدون نیاز به داوری تماشا می کنیم و غرق در اجرا می شویم و کیف می کنیم، در این مورد به حکم داور شدنمان، نشد که لذت کافی را بچشیم.
پس بی دلیل نبود که حسین علیزاده ی عزیز برای بار دوم به تماشای نمایش جشنواره الفبا آمده بود. لابد بار اول، مثل ما، داوری کرده و بار دوم فقط برای لذت بردن آمده بود.
هیچ یک از اپیزودها به دیگری مربوط نبود، هر چند که طبق روال همه ی نمایش ها یا فیلم های اپیزودیک، خط فکری مشخصی آن ها را به یکدیگر می پیوست. اولین لایه ای که در اپیزودها مشترک و عینی بود، استفاده از حروف الفبا برای دیالوگ ها بود. چگونه؟ اپیزود اول به حرف «ژ» مربوط می شد و درصد بسیار بالایی از مونولوگ بازیگر کلماتی را در برمی گرفت که حرف «ژ» در آن ها، هست. مانند پرژیا، ژرژت، ژیگولو و از این قبیل.
اما این تنها لایه ی ظاهری بود و لایه ی بعدی به مصائب زنان در ادوار مختلف می پرداخت. زنانی که زندگی هر کدامشان تحت تاثیر حضور مردی ناپیدا تلخ تر شده بود، که یا اسیر عشقشان بودند یا اسیر هوس ها و خودخواهی شان، زنانی از اقشار گوناگون، شهری و روستایی، باسواد و بی سواد...
اما همان طور که یه داستان، فیلم نامه یا نمایش نامه ی خوب این گونه است، لایه ی بعدی عمیق تر و گسترده تر می شد و جامعه و موضوعات اجتماعی و را در بر می گرفت که همین لایه باعث شد که غمی خفته از اعماق وجود مخاطب به بیرون راه پیدا کند و در پایان یکی از اپیزودها که با باری کمدی شروع شده بود، بگرید؛ به حال خودش، هم نوعانش و ...
بازیگران اجراهای نسبتا سختی داشتند. آن ها می بایست مدام کلماتی را با آواهایی نزدیک به هم تکرار کنند و در عین حال حواسشان به بازیشان هم باشد که به خوبی از پسش برآمدند.
دکور صحنه هم به خدمت متن درآمده بود. همه ی آکسسوار لازم برای اپیزودها همان ابتدا روی صحنه بود. روی دیوارها اشعار یا متن هایی هم با گچ نوشته شده بود که هر کدام مانند متن نمایش به حرف خاصی از الفبا اشاره داشت.
در پایان هر اپیزود دکورهای مربوط به آن، از صحنه جمع آوری و متن یا شعر مربوطه هم از دیوار پاک می شد. به این ترتیب هر چه متن پیش می رفت و عمیق تر و سنگین تر می شد، دکور خلوت تر و خالی تر. به نوعی بیان گر این معنا بود که تفکر عمیق، روح عمیق حتی مشکلات عمیق باعث می شود که فرد از متعلقات دنیوی دست بکشد.
اگر هم تعبیر من درست نباشد، دست کم می توان گفت که جا به جایی صحنه و دکور با کمی هوش و درایت می تواند در حالی جلوی چشم مخاطب اتفاق بیفتد که مانند قسمتی از نمایش، دوست داشتنی باشد.
هر چند که مخاطب بعد از یکی دو بار دیگر توجهی با این تغییر و تبدیل نشان نمی دهد. حتی به نظر می رسد که چنین اتفاقاتی باعث ایجاد راحتی و صمیمیت مضاعف بین تماشاگران و صحنه ی اجرا می شود که قطعا هدف غایی تئاتر هم همین است.