- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- انیمیشن و کارتون
- نگاهی به انیمیشن آواز ۲

نگاهی به انیمیشن آواز ۲
سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
چکاوک شیرازی
در انیمیشن بخوان (آواز) با یک فیلم نامه ی تمام عیار مواجهیم. با این که این انیمیشن قسمت دوم از سری sing میباشد، اما به خودی خود یک فیلم مستقل است و بر خلاف بسیاری از فیلمهای هالییودی نیازی نیست که حتما شماره یک آن را دیده باشید تا موضوع داستان دستتان بیاید.
داستان آن راجع به کوآلایی است که اهداف بلندپروازانه دارد و آرزو میکند در کنار تیمش به قلههای موفقیت دست پیدا کند.
او که در سالنهای تئاتر کوچک در شهرهای کوچک موفق است، میخواهد برای دیده شدن به یکیاز معروفترین تالارهای اجرا برود. اما قضیه به این سادگی نیست و همه چیز در مونوپل گرگی به نام کریستال است.
همان طور که کوآلا با آن چثه کوچکش سعی میکند تا راهی برای رسیدن به خواستهاش پیدا کند، بقیه اعضای تیم هم به دنبال راهی برای رسیدن به آرزوهایشان هستند.

هر کدام از آنها دچار مشکل یا ضعفی هستند که در پایان داستان به آن غلبه میکنند و موفق میشوند و نشان میدهند که علاوه بر تلاش و پشتکار شخصی قرار گرفتن در گروه دوستانی همدل تا چه حد میتواند به فرد کمک کند.
نقشها بین کاراکترها مانند کارتهای بازی به خوبی پخش شده است و هر کدام در حالی که داستان را برای رسیدن به هدف نهاییشان که اجرا در آن سالن خاص است دچار مکاشفه نفس میشوند و حال و روز بهتری پیدا میکنند.
برای نمونه کاراکتر گوریل را مثال میزنیم که از طریق مربی و طراح حرکاتش دچار سرخوردگی میشود. اگر او نتواتد بر این کمبود اعتماد به نفسش فائق آید نمایش را هم دچار شکست میکند. اما گوریل عقب نمینشیند و با تلاش و کمک دیگران میتواند بر ترسش غالب آید همچنین نقش خودش را در نمایش به بهترین نحو ایفا کند.
کاراکتر اول (کوآلا) هم مانند همه قهرمانان قصه در ابتدای داستان ضعف آشکاری دارد. او به شدت تحت تاثیر شخصیت گرگ قرار گرفته و از او میترسد. ترس او به حدی است که قید آرزویش را میزند و فرار میکند اما او هم با کمک دوستانش دچار تغییر و تحول اساسی میشود و با گرگ مبارزه میکند.
فیلم نکات کوچک و جذابی دیگری هم دارد. در ابتدا وقتی که گروه کوآلا سوار آسانسور میشوند تا در اجرایشان برای انتخاب شدن شرکت کنند، آسانسور آن ها را به طبقه صد و چندم میرساند و به مخاطب تفهیم می کند که این ساختمان چقدر بلند است.

در ادامه وقتی گرگ میخواهد کوآلا را سر به نیست کند با آسانسور به بالاترین طبقه میرود تا کوآلا را به پایین پرتاب کند، و مخاطب به واسطه همان صحنه قبلی که تعداد طبقات را دیده بود، متوجه میشود که چه خطر بزرگی کوآلا را تهدید میکند و گرگ تا چه اندازه بیرحم است.
پوشش کاراکترها با توجه به نقشها و شخصیتشان بینقص و جذاب است. در واقع نیمی از راهی که لازم است پیموده شود تا کاراکترها معرفی شوند با نوع پوششان پیموده شده است.
در عین حال باز هم ثابت شد که شوق و انرژی و دقتی که در ساخت انیمیشنها به کار میرود در بیشتر اوقات هرگز صرف فیلمهای دیگر نمیشود.
مقایسه کنید کاراکتر مبارز کوآلا را که در ذهن مخاطب به نوعی ضعیف تصویر شده است اما برای رسیدن به هدفش تمام تلاشش را میکند و یک شخصیت قوی را تحویل میدهد با کاراکتر جیمز باند که درگیر یک سری مبارزات از پیش تعیین شده میشود و هرگز هیچ تحولی در شخصیتش به چشم نمیخورد.