- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- شعر و ترانه
- شعر ختم و ترحیم خوانی
شعر ختم و ترحیم خوانی
داستان بشر بسکه پر از مکر وفریب است
باچشم بصیرت بنگر عجیب غریب است
دامن به کمر بسته همه ضد هم هستیم
درحرف مصرّیم که ما حق پرستیم
بی پرده بگویم ،همه مرده پرستیم
از خون تنِ هم وطنان یکسره مستیم
در نعمت حق بندهٔ بی شکر وسپاسیم
ما کافریم الحق مسلمان به لباسیم
ازتهمت وغیبت به جهان باک نداریم
درخوردن حق کم ز ضحاک نداریم
دم میزنیم از دوستی مهر وصداقت
خنجر زنیم از پشت به هنگام رفاقت
کاری نکنیم بهرِ رضای دل مظلوم
در مصدر کاریم،زحق سازیم ومحروم
هرروز به یک فن وبه یک حیله ونیرنگ
کاری کنیم آنکه سرِ خلق خورَد سنگ
ما زنده کش نان بر وخود فروشیم
بی دغدغه خود را به دوشاهی بفروشیم
رحمی به صغیر وبه یتیمان ننمودیم
از کیسهٔ جمهور به توان خویش ربودیم
با نام علی بسکه رذالت بنمودیم
بدتر زعدوی او خیانت بنمودیم
ما غافل از آن مکر کفی بر روی آب است
این بیت به مثل عنکبوت سست وخراب است
ما چاه کن وزنده کش ومرده پرستیم
ما دشمن حقیم نگوئید حق پرستیم
تا آنکه چنین مشی بود (صفا) مرامم
ظلم است که خویشتن مسلمان بخوانم