
عاشقت که شدم...
در این مقاله از آسمونی می خواهیم چند شعر عاشقانه بسیار زیبا را منتشر کنیم. از شما همراهان عزیزمان دعوت می کنیم این مقاله را تا پایان مطالعه نمایید و این اشعار فوق العاده زیبا و خواندنی را بخوانید. از اینکه آسمونی را همراهی می کنید سپاسگزاریم.
ای دختری زیبا و جوان عاشقت شدم
نیم آشکار و نیمه نهان عاشقت شدم
دل را به بازی بازی تو بردی ز سینهام
این را بدان که از دل و جان عاشقت شدم
حالم خراب گشته و خشکیده میروم
مثل درخت فصل خزان عاشقت شدم
مثل گلی تو دختر زیبای شهر ما
با ارزش زمین و زمان عاشقت شدم
عشقم دروغ نیست پشیمان نمیشوم
با هوش و فکر در دو جهان عاشقت شدم
دیشب که تا به صبح نه خفتم به یاد تو
دلتنگ گشته گریه کنان عاشقت شدم
من بی بهانه و هوسی عاشقت شدم !
با هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم !
چتری شدی ! همیشه بدنبال سایه ام !
در سر نمانده یاد ِکسی ... عاشقت شدم
وقتی خدا رقم زده تصویر تازه ات
با یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم !
درگیر با تو شد همه ذرات هستی ام
یک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم!
دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله ی قفسی عاشقت شدم!
حالا من و خیال تو هر شب نشسته ایم
چشم انتظار تا برسی !
شاعر وحید احمدی موّخر
آن شب که برق چشمانت
سیاهی چشمانم را می درید
من، آهسته آهسته عاشقت شدم
آن شب، که عطر کلامت
با هیچ کلامی تبانی نکرده بود
من، آهسته آهسته عاشقت شدم
آن شب، که من بودم و فقط من
و تو بودی و فقط تو
من، آهسته آهسته عاشقت شدم
آن شب که تو، همان بودی که می خواستم
من، آهسته آهسته عاشقت شدم
آن شب، من عاشقت شدم
و حال، آهسته آهسته، دلتنگت می شوم
این احساس پنهانی را ببخش .
تو ساعت خاصی عاشقت شدم
تو ساعت خاصی ..... عاشقت شدم
چشمامو بستم یواش یواش عاشقت شدم
همه بهم گفته بودن که خیلی بَدی
نمی دونم چرا بازم عاشقت شدم
با همه ی اینها که دونستم نیستم اخرین عشقت
باز دل به تو بستم چشم روی تمام خطاهات بستم
این عشقو از طپش بی قرار قلبم می شنوم
فقط دیدار تو مثل ساعت کنهه در جا میزنم
خودمو گم میکنم توی شهر رویاهام
چشم مو روی تمام مردم شهر می بندم
هر بار با کسی دیدمت چشما مو بستم
از کنارت خیلی آروم ولی دیوانه وار کُذاشتم
نخواستم منو ببینی ...
در کوچه های خواب
در انتظارِ دور
در سایه های ماه
من عاشقت شدم
در وهمِ ناگزیر
در صفرِ تجربه
از منزلی به ماه
از ساحلی به راه
تنها فسرده ام
در بهت بی تمام
مبهوت و بی پناه
شبنغمه ای اسیر
پایان راه ماه
از شب تهی شدم
دریای منجمد
سنگینی زمان
فریاد بیصدا
محزونیِ خزان
غم سایه ای شدم
یادی ز عهد دور
شعری به رنگ زرد
سنگین ومضطرب
همراه رنج و درد
من عاشقت شدم
میم. فخرا ...
فرهاد نبودی ومن عاشقت شدم
آدم نبودی ومن حوای توشدم
وقت است که پاییز بیاید ودوباره
انوقت بفهمم که چقدر بی تو شدم
بیخود نبود جار میکشید دغدغه های دلم
بازی نکردم و کیش ومات شدم
لعنت به من که عاشقت شدم نه ،
من طعمه حریق اشتباه خودم شدم ...
توی اوج بچگی
به امید اینکه تا آخر دنیا می مونیم با هم همیشه ،
روی ساحلی شنی
با هزار صدف نوشتم من و تو
اما زود تر از محو صدف ها ،
عمر موندنت به سر شد
قبل از اینکه دست موج های حسود صدف ها رو ببرند
روزگار تو رو گرفت
روزگار تو رو گرفت از من و باز تنها شدم
توی دنیای به این بزرگی باز
توی این ساحل سرد
تنها ترین آدم رو زمین شدم
تنهایی با هزارآرزوی خوب و قشنگ
سزای عاشقاست
آره می دونم تازه عاشقت شدم
از وقتی عاشقت شدم حس خدا راحت تره
آسمون آبی تر شده روزا داره زود میگذره
میشه هنوز نفس کشید حتی تو این هوای بد
میشه به غم محل نذاشت از ته دل قه قه زد
از وقتی عاشقت شدم رنگی شدن ترانه هام
تازه خودم رو فهمیدم تازه میفهمم که کجام
پنجره جون گرفته وو بوی امید میده اتاق
آسمونِ شبای من انگار شده پر از چراغ
همون نگاه سادت قلب منو تکون داد
فهموند که تو بیراهم راهو به من نشون داد
...
بدون هوای عاشقانه
در نفسگیرترین ساعت شرعی تهران
سجاده ی نگاهم درخیابان دلت جاماند
عاشقت شدم
اما .....
نه در پارک قیطریه و آغوش نیمکتهای همیشه منتظر
دستهای ما بهم فشرده شد
میان هزاران مسافر آواره در
متروی سریع السیر تهران-کرج
تازه فهمیدم
عاشق شدن ربطی به هوای نیمه ابری
و
قصه های مادر بزرگ ندارد