
زندگینامه امام جواد (ع)
امام جواد نهمین امام از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین (ابو جعفر محمد الجواد ابن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام)، در شب جمعه روز 19 ماه مبارک رمضان یا روز جمعه 10 رجب در شهر مدینه به دنیا آمدند.
قولی که در کتاب مصباح المتهجد آمده، تاریخ فوق را تایید میکند. در آنجا آمده است: "ابن عیاش" گوید این دعا به وسیله استاد بزرگ ابو القاسم (رضی الله عنه) آمده است که: «اللهم انی اسئلک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب الدعاء». وی مینویسد: ابن عیاش گفته است: روز دهم رجب، میلاد ابو جعفر ثانی است.
آن حضرت در روزگار خلافت معتصم، روز شنبه آخر ذی قعده یا آخر ذی حجه یا پنجم یا ششم ذی حجه در روز سهشنبه سال 220 هجری در بغداد چشم از جهان فرو بست. و در مقابر قریش در پشت قبر جدش امام موسی کاظم (ع) به خاک سپرده شد. مدت عمر وی بیست و پنجسال بود. کلینی گوید: عمر آن حضرت 25 سال و 2 ماه و 18 روز و بنا بر قول دیگری سه ماه و بیست و دو روز بود. ابن خشاب گوید: امام جواد (ع) ، 25 سال و سه ماه و 18 روز زیست و شیخ مفید عمر آن حضرت را 25 سال و اندی میداند.
از این مدت، وی هشتیا هفتسال و چهار ماه و دو روز با پدرش و 17 یا 18 سال، بیست روز کمتر، پس از پدرش زیست. که این همان مدت امامت و خلافت آن حضرت به شمار میرود و مصادف با دوران پادشاهی مامون است. آن حضرت در اوایل دوران خلافت معتصم وفات یافت. برخی وفات آن حضرت را در دوران خلافت واثق دانستهاند. حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذی در معالم العترة الطاهرة از محمد بن سعید نقل کرده است که گفت: محمد بن علی (ع) ، در زمان خلافت الواثق بالله به قتل رسید. شاید این اشتباه برای وی از آنجا پیش آمده که واثق بر آن حضرت نماز گزارد. بلکه سخن صحیح آن است که امام جواد (ع) در عهد خلافت معتصم از دنیا رفت. زیرا مردم در سال 227 هجری با واثق برای خلافتبیعت کردند. تنها توجیه برای قول جنابذی آن است که شاید مقصود وی آن بوده که واثق در زمان خلافت معتصم، آن حضرت را با خورانیدن سم به قتل رسانیده است.
- مادر امام جواد (ع)
مادر آن حضرت کنیزی بود که او را«سکن مریسیه»و یا«سبیکه»میخواندند. برخی علاوه بر این دو نام، از مادر آن حضرت با نامهای دیگری نیز یاد کردهاند همچون سبیکه، نوبیه و سکینه، که شاید این نام آخر صورت تصحیف شده سبیکه باشد، خیزران و دره. امام رضا (ع) این زن را خیزران میخواند و گفتهاند نامش ریحان و قبطی و مکنی به ام الحسن بود.
- کنیه امام جواد (ع)
او را با کنیه ابو جعفر یاد میکردند. همچنین برای آن که با امام باقر (ع) ، که او هم کنیه ابو جعفر داشت، اشتباه نشود کنیه وی را ابو جعفر ثانی ذکر میکردند.
- لقب آن حضرت
آن حضرت را القابی بود مانند جواد و قانع و نجیب و تقی. اما از همه القاب وی مشهورتر لقب جواد بود.
- نقش انگشتری آن حضرت
«نعم القادر الله»بوده است.
- فرزندان آن حضرت
شیخ مفید گوید: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: پسرانش علی (امام دهم) و موسی و دخترانش فاطمه و امامه. آن حضرت به جز آن دو پسری که ذکر کردیم، پسر دیگری نداشت. ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: علی (امام دهم) و موسی و حکیمه و خدیجه و ام کلثوم. ابو عبد الله حارثی گوید: امام (ع) فقط دو دختر به نامهای فاطمه و امامه داشت.
امام نهم که نامش «محمد» و کینهاش «ابو جعفر» و لقب او «تقی» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه. ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.
مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار میرود ، از نظر فضائل اخلاقی در درجه والایی قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود، به طوری که امام رضا-علیه السلام-از او به عنوان بانویی منزه و پاکدامن و با فضیلتیاد میکرد .
روزی که پدر بزرگوار امام جواد-علیه السلام-درگذشت، او حدود هشتسال داشت و در سن بیست و پنجسالگی به شهادت رسید و در گورستان قریش در بغداد در کنار قبر جدش، موسی بن جعفر-علیه السلام-به خاک سپرده شد
اخلاق امام جواد :
در صفحات آینده سخن شیخ مفید را خواهیم آورد مبنی بر آن که مامون شیفته ابو جعفر بود. زیرا میدید آن امام با آن سن و سال اندک در فضل و حکمت و علم و آداب و کمال عقل تا چه اندازه پیش است. به طوری که هیچ کدام از مشایخ هم عصر آن حضرت با وی برابری نمیکردند. از این رو دختر خویش را به همسری امام جواد (ع) درآورد و در بزرگداشت و اکرام آن حضرت بسیار تلاش میکرد.
طبرسی نیز در اعلام الوری گوید: آن حضرت در روزگار خویش با وجود سن و سال اندک خویش، به مرحلهای از فضل و دانش و حکمت و آداب دستیافت که هیچ یک از بزرگان و معمران را با وی کوس برابری نبود. از این رو مامون، چون علو رتبت و بزرگی منزلت آن حضرت را در تمام فضایل دید، سختشیفته و فریفته وی شد و دخترش را به همسری او درآورد و بر تعظیم و توقیر و بزرگداشت آن حضرت سعی وافر نشان میداد.
امام خردسال :
از آنجا که حضرت جواد نخستین امامی بود که در کودکی به منصب امامت رسید، طبعا نخستین سؤالی که در هنگام مطالعه زندگی آن حضرت به نظر میرسد، این است که چگونه یک نوجوان میتواند مسئولیتحساس و سنگینامامت و پیشوایی مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانی در چنین سنی به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهای پیشین چنین چیزی سابقه داشته است؟
در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایی عقل و جسم انسان معمولا حد و مرز خاصی دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال میرسند، ولی چه مانعی دارد که خداوند قادر حکیم، برای مصالحی، این دوران را برای بعضی از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهای کمتری خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تا کنون افرادی بودهاند که از این قاعده عادی مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایتخاصی که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکی به مقام پیشوایی و رهبری امتی نائل شدهاند.
برای اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلا مواردی از این استثناها را یادآوری میکنیم:
1- قرآن مجید درباره حضرت یحیی و رسالت او و اینکه در دوران کودکی به نبوت برگزیده شده است، میفرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم».
بعضی از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معنای هوش و درایت گرفتهاند و بعضی گفتهاند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتی است که در کتاب «اصول کافی» نقل شده است، از آن جمله، روایتی از امام پنجم وارد شده است که حضرت طی آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیی در خرد سالی استشهاد میکند و میفرماید: پس از درگذشت زکریا، فرزند او یحیی کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن میفرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا» : «ای یحیی کتاب (آسمانی) را با نیرومندی بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم».
2- با اینکه برای آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولا زمانی حدود دوازده ماه لازم است، ولی میدانیم که حضرت عیسی-علیه السلام-در همان روزهای نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهی بدون ازدواج باردار شده و نوزادی به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع کرد و یاوههای معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتی که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شان انسانهای بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل میکند:
(عیسی) گفت: «بی شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانی-انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودی پر برکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زندهام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکی در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقی قرار نداده است».
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه میرسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهی دیگری از این موهبت و نعمت الهی برخوردار بودهاند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در این زمینه
از بررسی تاریخ زندگانی امامان استفاده میشود که این مسئله در زمان خود آنان مخصوصا عصر امام جواد-علیه السلام-نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلب میکنیم:
1- علی بن اسباط، یکی از یاران امام رضا و امام جواد-علیهما السلام-میگوید: روزی به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیمای حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشتبه مصر برای ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.
درست در همین لحظه امام جواد-علیه السلام-که گویی تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: ای علی بن اسباط! کاری که خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند کاری است که در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیی-علیه السلام-میفرماید: «ما به یحیی در کودکی فرمان نبوت دادیم».
و درباره حضرت یوسف-علیه السلام-میفرماید: «هنگامی که او به حد رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم».
و درباره حضرت موسی-علیه السلام-میفرماید: «و چون به سن رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم». بنا بر این همان گونه که ممکن استخداوند، علم و حکمت را در سن چهل سالگی به شخصی عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکی نیز عطا کند.
2- یکی از یاران امام رضا-علیه السلام-میگوید: در خراسان در محضر امام رضا بودیم. یکی از حاضران به امام عرض کرد: سرور من، اگر (خدای نخواسته) پیش آمدی رخ دهد، به چه کسی مراجعه کنیم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر. در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد-علیه السلام-را کم شمرد، امام رضا-علیه السلام-فرمود: خداوند عیسی بن مریم را در سنی کمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد.
3- امام رضا-علیه السلام-به یکی از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جای خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانی هستیم که کوچکتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث میبرند» !
- گرداب اعتقادی
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهی در سن خردسالی گفته شد، هنوز مشکل کوچکی سن حضرت جواد، نه تنها برای بسیاری از افراد عادی از شیعیان حل نشده بود، بلکه برای برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز جای بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان-بویژه شیعیان عامی-با گرداب اعتقادی خطرناک و در نوع خود بی سابقهای مواجه شدند و کوچکی سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبری» ، از دانشمندان قرن چهارم هجری، مینویسد:
«زمانی که سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مامون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سن ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتی تشکیل دادند و دیدارهایی با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او دارای علم امامت است، پرسشهایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخهای قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مینویسند: چون امام رضا-علیه السلام-در سال دویست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزدیک به هفتسال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت» ، «صفوان بن یحیی» ، «محمد بن حکیم» ، «عبد الرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبد الرحمن» ، با گروهی از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج» ، در یکی از محلههای بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسی عهدهدار میگردد؟ و تا این کودک (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟ !
در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد، و در حالی که به سر و صورت او میزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شک و شرک خود را پنهان میداری؟ ! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تامل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حجشدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق-علیه السلام-که خالی بود، رفتند و روی زیرانداز بزرگی نشستند. در این هنگام عبد الله بن موسی، عموی حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر کس سؤالی دارد از وی بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتی کردند که وی پاسخهای نادرستی داد! ... شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابو جعفر میتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمیآمد و جوابهای نادرست نمیداد!
در این هنگام دری از صدر مجلس باز شد و غلامی بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است که میآید، همه بپاخاستند و از وی استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکتشدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی که پاسخهای قانع کننده و کاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبد الله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستی و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟ ! «اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، میگوید:
من نیز در نامهای ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهای من پاسخ داد، از او تقاضا میکنم که دعا کند خداوند بچهای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال این قضیه همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهای مشابه دیگری که با امام جواد-علیه السلام-صورت گرفت مایه طمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهای تیره ابهام و شبهه را از فضای فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.
مناظرات امام جواد (ع)
چنانکه گفته شد، از آنجا که امام جواد نخستین امامی بود که در خرد سالی به منصب امامت رسید ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایی داشته است که برخیاز آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است. علت اصلی پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمی سن برای بسیاری از شیعیان کاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدی در این زمینه نداشتند) ازینرو برای اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانی از آن حضرت میکردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانی، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانی میکرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادی و معنوی حکومتی، برای استواری و تثبیتخط فکری آنان و ضربه زدن به گروههای دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلی بهره برداری میکرد. میدانیم که خط فکری اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر بشری افراط مینمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینی را به عقل خود عرضه میکردند و آنچه را که عقلشان صریحا تایید میکرد میپذیرفتند و بقیه را رد و انکار میکردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالی با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیدهای را مطرح میکردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمی شکستبدهند!
ولی در همه این بحثها و مناظرات علمی، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهای قاطع و روشنگر، هر گونه شک و تردید را در مورد پیشوایی خود از بین میبرد و امامتخود و نیز اصل امامت را تثبیت مینمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامتحضرت هادی (که او نیز در سنین کودکی به امامت رسید) این موضوع مشکلی ایجاد نکرد، زیرا دیگر برای همه روشن شده بود که خردسالی تاثیری در برخورداری از این منصب خدایی ندارد.
- مناظره با یحیی بن اکثم
وقتی «مامون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهای برای حضرت جواد-علیه السلام-فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مامون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «ام الفضل» را به ایشان کرد.
امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. مامون این سکوت را نشانه رضایتحضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشکیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد: بنی عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزی به مامون گفتند: این چه برنامهای است؟ اکنون که علی بن موسی از دنیا رفته و خلافتبه عباسیان رسیده باز میخواهی خلافت را به آل علی برگردانی؟ ! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش کردهای؟ ! مامون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهرهای ندارد.
مامون گفت: شما این خاندان را نمیشناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندی را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسیان از میان دانشمندان، «یحیی بن اکثم» را (به دلیل شهرت علمی وی) انتخاب کردند و مامون جلسهای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیی رو به مامون کرد و گفت: اجازه میدهی سؤالی از این جوان بنمایم؟
مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیی از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه میخواهی بپرس.
یحیی گفت: درباره شخصی که محرم بوده و در آن حال حیوانی را شکار کرده است، چه میگویید؟
امام جواد-علیه السلام-فرمود: آیا این شخص، شکار را در حل (خارج از محدوده حرم) کشته استیا در حرم؟ عالم به حکم حرمتشکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمدا کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ برای اولین بار چنین کاری کرده یا برای چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کاری ابا ندارد یا از کرده خودپشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟ !
یحیی بن اکثم از این همه فروع که امام برای این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانی و زبونی در چهرهاش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طوری که حضار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
مامون گفت: خدای را بر این نعمتسپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمیپذیرفتید دانستید؟ !
- حکم شکار در حالات گوناگون توسط محرم
آنگاه پس از مذاکراتی که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسی در مجلس نماند. مامون رو به امام جواد-علیه السلام-کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعی را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم. امام جواد-علیه السلام-فرمود: بلی، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفارهاش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفارهاش دو برابر است، و اگر جوجه پرندهای را در بیرون حرم بکشد کفارهاش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد;و اگر شکار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد کفارهاش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفارهاش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفارهاش دو برابر میشود.
و اگر شخص محرم کاری بکند که قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حجباشد باید قربانی را در «منی» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکه» قربانی کند. کفاره شکار برای عالم و جاهل به حکم، یکسان است;منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولی در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسی که از کردهاش پشیمان استبرداشته میشود، ولی آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد.
قاضی القضات مات میشود!
مامون گفت: احسنت ای ابا جعفر! خدا به تو نیکی کند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اکثم سؤالی بکنید همان طور که او از شما پرسید. در این هنگام ابو جعفر-علیه السلام-به یحیی فرمود: بپرسم؟ یحیی گفت: اختیار با شماست فدایتشوم، اگر توانستم پاسخ میگویم و گرنه از شما بهرهمند میشوم.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردی که در بامداد به زنی نگاهمیکند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا میآید آن زن بر او حلال میشود، و چون ظهر میشود باز بر او حرام میشود، و چون وقت عصر میرسد بر او حلال میگردد، و چون آفتاب غروب میکند بر او حرام میشود، و چون وقت عشاء میشود بر او حلال میگردد، و چون شب به نیمه میرسد بر او حرام میشود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال میگردد؟ این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام میشود؟
یحیی گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمیبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمیدانم، اگر صلاح میدانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.
ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: این زن، کنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانهای به او نگاه میکند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا میآید، کنیز را از صاحبش میخرد و بر او حلال میشود، چون ظهر میشود او را آزاد میکند و بر او حرام میگردد، چون عصر فرا میرسد او را به حباله نکاح خود در میآورد و بر او حلال میشود، به هنگام مغرب او را «ظهار» میکند و بر او حرام میشود، موقع عشا کفاره ظهار میدهد و مجددا بر او حلال میشود چون نیمی از شب میگذرد او را طلاق میدهد و بر او حرام میشود و هنگام طلوع فجر رجوع میکند و زن بر او حلال میگردد.
جلوههایی از علم گسترده امام
1-فتوای قضائی امام و شکست فقهای درباری
امام جواد-علیه السلام-غیر از مناظراتش که دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههای دیگر نیز بیمایگی فقها و قضات درباری را روشن نموده برتری خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت میکرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افکار عمومی تثبیت مینمود. از آن جمله فتوایی بود که امام در مورد چگونگی قطع دست دزد صادر کرد که تفصیل آن بدین قرار است:
«زرقان»، که با «ابن ابی دؤاد» دوستی و صمیمیت داشت، میگوید: یک روز «ابن ابی دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالی که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیستسال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جریان چه بود؟
گفت: شخصی به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجرای کیفر الهی او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن علی» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم» : «صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.
گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و میگفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولی گروهی دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق» : «صورتها و دستهایتان را تا آرنجبشویید» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن علی (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.
محمد بن علی گفت: چون قسم دادی نظرم را میگویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دستباید باقی بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق میپذیرد: صورت (پیشانی) ، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشتبزرگ پا) . بنا بر این اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او نمیماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خدای متعال میفرماید:
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا»: «سجده گاهها (هفت عضوی کهسجده بر آنها انجام میگیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید) » و آنچه برای خداست، قطع نمیشود.
«ابن ابی دؤاد» میگوید: معتصم جواب محمد بن علی را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بی آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمساری و اندوه) آرزوی مرگ کردم!
2-حدیثسازان رسوا میشوند!
نقل شده است که پس از آنکه مامون دخترش را به امام جواد تزویج کرد در مجلسی که مامون و امام و یحیی بن اکثم و گروه بسیاری در آن حضور داشتند، یحییبه امام گفت:
روایتشده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام میرساند و میگوید: «من از ابوبکر راضی هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضی است؟ » . نظر شما درباره این حدیث چیست؟
امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولی کسی که این خبر را نقل میکند باید خبر دیگری را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانی که بر من دروغ میبندند، بسیار شدهاند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر کس بعمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید» . امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه چیز میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم».
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟ ! این عقلا محال است.
یحیی گفت: روایتشده است که: «ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند» .
حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقتشود، چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده استو لحظهای از دایره اطاعتخدا خارج نشدهاند، ولی ابوبکر و عمر مشرک بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کردهاند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.
یحیی گفت: همچنین روایتشده است که: «ابو بکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند». درباره این حدیث چه میگویید؟ .
حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درستباشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمیشود (تا ابو بکر و عمر سرور آنان باشند! ) این روایت را بنی امیه، در مقابل حدیثی که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم درباره حسن و حسین-علیهما السلام-نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل کردهاند.
یحیی گفت: روایتشده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است» . حضرت فرمود: این نیز محال است;زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشتبا نور اینها روشن نمیشود ولی با نور عمر روشن میگردد؟ !
یحیی اظهار داشت: روایتشده است که «سکینه» به زبان عمر سخن میگوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملک و فرشته میگوید) .
حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم; ولی ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالای منبر میگفت: «من شیطانی دارم که مرا منحرف میکند، هرگاهدیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درستباز آورید» .
یحیی گفت: روایتشده است که پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، حتما عمر مبعوث میشد».
امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح... » . از این آیه صریحا بر میآید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزیدهاند، چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث میکند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپری کرده است؟ ! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم» .
باز یحیی گفت: روایتشده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است» ، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند، خداوند میفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر میگزیند». (بنابر این، با گزینش الهی، دیگر جای شکی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد) .
یحیی گفت: روایتشده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل میشد، کسی جز عمر از آن نجات نمییافت» . حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمیکند و نیز مادام که استغفار میکنند، خدا عذابشان نمیکند». بدین ترتیب تا زمانی که پیامبر در میان مردم است و تا زمانی که مسلمانان استغفار میکنند، خداوند آنان را عذاب نمیکند.
از مدینه به بغداد
پیش از این، در زندگی امام رضا (ع) ، گفتیم وقتی مامون آن حضرت را به خراسان احضار کرد، حضرت جواد (ع) با پدرش به آن دیار نرفت و چون پدر بزرگوارش وفات یافت وی در مدینه زندگی میکرد. مسعودی در کتاب اثبات الوصیة گوید: هنگامی که رضا (ع) از دنیا رفت، مامون در پی فرزند آن حضرت، جواد (ع) ، فرستاد و وی را به بغداد برد و او را نزدیک خانه خود در آن شهر سکنی داد و دخترش ام الفضل را به ازدواج وی درآورد.
سبط بن جوزی در تذکرة الخواص گوید: چون امام رضا (ع) وفات یافت، فرزندش محمد ملقب به جواد نزد مامون آمد. مامون وی را مورد اکرام قرار داد و هر آنچه با پدرش کرده بود در حق وی نیز انجام داد اما در این نکته اختلاف شده است که آیا مامون دخترش ام الفضل را پیش از وفات امام رضا (ع) به ازدواج امام جواد (ع) در آورد یا پس از وفات آن حضرت؟
نگارنده: در سیره امام رضا (ع) گذشت که مامون دخترش را به ازدواج امام جواد (ع) درآورد، بلکه وی را نامزد امام جواد (ع) قرار داد. از همین رو است که برخی توهم کردهاند که مامون دخترش را در زمان حیات امام رضا (ع) به ازدواج امام جواد (ع) درآورده است. اما حقیقت آن است که مامون دخترش را در زمان حیات امام رضا (ع) به نامزدی امام جواد (ع) درآورد و پس از رحلت امام رضا (ع) ، ازدواج آن دو صورت گرفت.
شیخ مفید گوید: مامون شیفته ابو جعفر (ع) بود. زیرا میدید آن امام با آن سن و سال اندک در فضل و حکمت و علم و آداب و کمال عقل تا چه اندازه پیش است. به طوری که هیچ کدام از مشایخ همعصر آن حضرت با وی برابری نمیکردند. از این رو دختر خویش را به همسری امام جواد (ع) درآورد و در بزرگداشت و اکرام آن حضرت از هیچ کاری فروگذار نمیکرد.
ازدواج امام جواد (ع) با دختر مامون
در شرح زندگانی امام رضا-علیه السلام-گفتیم که مامون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسی قرار گرفته بود، برای رهایی از این تنگناها، تصمیمگرفتخود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدی بر امام هشتم میخواستسیاست چند بعدی خود را به مورد اجرا بگذارد.
از سوی دیگر، عباسیان از این روش مامون که احتمال میرفتخلافت را از بنی عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضی بودند و به همین جهتبه مخالفتبا او برخاستند و چون امام توسط مامون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مامون روی آوردند.
مامون کار زهر دادن به امام را بسیار سری و مخفیانه انجام داده بود و سعی داشت جامعه از این جنایت آگاهی نیابد و از همینرو برای پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزاداری میکرد، اما با همه پرده پوشی و ریاکاری، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مامون کسی نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مامون بار دیگر حکومتخویش را در معرض خطر دید و برای پیشگیری از عواقب امر، توطئه دیگری آغاز کرد و با تظاهر به مهربانی و دوستی نسبتبه امام جواد-علیه السلام-تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفادهای را که از تحمیل ولیعهدی بر امام رضا-علیه السلام-در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.
بر اساس همین طرح بود که امام جواد-علیه السلام-را در سال 204 ه. ق یعنی یک سال پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتی که در جلسه مناظره امام با یحیی بن اکثم گذشت (و قبلا آن را نقل کردیم) دختر خود «ام الفضل» را به همسری حضرت در آورد!
انگیزههای مامون
این ازدواج که مامون بر آن اصرار داشت، کاملا جنبه سیاسی داشتو میتوان دریافت که وی از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب میکرد:
1- با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را برای همیشه دقیقا زیر نظر داشته باشد و از کارهای او بیخبر نماند (دختر مامون نیز براستی وظیفه خبرچینی و گزارشگری مامون را خوب انجام میداد و تاریخ شاهد این حقیقت است) .
2- با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پرعیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومی از مقام ارجمند عصمت و امامتساقط و خوار و خفیف نماید!
3- با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آنان وانمود کند.
4-هدف چهارم مامون، عوامفریبی بود;چنانکه گاهی میگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر-علیه السلام-از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابی طالب-علیه السلام-است. اما خوشبختانه این حقه مامون نیز بی نتیجه بود زیرا دختر مامون هرگز فرزندی نیاورد! (2) و فرزندان امام جواد-علیه السلام-همگی از همسر دیگر امام بودند.
اینها انگیزههای مامون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد-علیه السلام-چرا با این ازدواج موافقت کرد؟
از آنجا که بی هیچ شکی، امام اهداف و مقاصد واقعی مامون را از این گونهکارها میدانست و نیز میدانست که او همان کسی است که مرتکب جنایتبزرگ قتل پدرش امام رضا-علیه السلام-شده، به نظر میرسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتا بر اثر فشاری بوده است که مامون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجی اینچنین، تنها به مصلحت مامون بوده است نه به مصلحت امام! نیز میتوان تصور کرد که نزدیکی امام به دربار میتوانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیری از سرکوبی سران تشیع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا میتوانستشبیه قبول وزارت هارون از طرف علی بن یقطین یعنی نفوذ در دربار خلافتبه نفع جبهه تشیع باشد.
بازگشت امام به مدینه
پس از مدتی امام جواد (ع) برای گزاردن حج از مامون اجازه خواست و از بغداد به سوی مدینه حرکت کرد. در این سفر ام الفضل نیز آن حضرت را همراهی میکرد.
پس از حرکت امام جواد (ع) به مدینه، مامون در طرسوس درگذشت و مردم با برادرش معتصم بیعت کردند. معتصم آن حضرت را خواست و او را به بغداد آورد. مسعودی در اثبات الوصیة گوید: ابو جعفر (ع) در سالی که مامون به بدندون از دیار روم رفت، همراه با ام الفضل به قصد زیارت خانه کعبه به مکه عزیمت کرد. ابو الحسن علی، فرزند امام که در آن هنگام کوچک بود، نیز با آن امام همراه بود. امام جواد (ع) آن کودک را در مدینه نهاد و خود با ام الفضل به سوی عراق روانه شد. آن حضرت پیش از حرکتبه سوی عراق، با ابو الحسن علی سخن گفت و بر جانشینی او پس از خودش تصریح و به او وصیت کرد. مامون در روز پنجشنبه 13 رجب سال 218 هجری، در حالی که 16 سال از امامت ابو جعفر (ع) میگذشت، وفات یافت. و مردم با معتصم، ابو اسحاق محمد بن هارون، در ماه شعبان سال 218 هجری بیعت کردند.
از زمانی که ابو جعفر به عراق بازگشت معتصم و جعفر بن مامون به فکر افتادند با به کار بستن حیلهای آن حضرت را از میان بردارند.
اما شیخ مفید تصریح کرده است که این واقعه در محرم سال 220 هجری بوده است. وی گوید: امام جواد (ع) دو شب مانده از محرم در سال 220 هجری به بغداد وارد شد و در ذی القعده همان سال در آن شهر وفات یافت.
با این وجود مسعودی پیش از این عبارت گوید: امام (ع) همواره در مدینه بود، تا آن که معتصم در آغاز سال 225 هجری او را به بغداد فراخواند. و امام (ع) در آن شهر ماندگار شد تا آن که در آخر ذی القعده همان سال دنیا را بدرود گفت.
نگارنده: اولا: سخن مسعودی که گفته است معتصم او را در سال 225 هجری به بغداد فراخواند، با آنچه بعد از این گفته، منافات دارد. ثانیا: آوردن امام به بغداد در سال 220 هجری با آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند و از جمله شیخ مفید نیز بر آن است که وفات آن حضرت در سال 220 هجری بوده است، منافات دارد. شاید این خطا، در اثر سهو القلمی بوده که از جانب مسعودی یا یکی از ناسخان روی داده است.
بازگشت امام به بغداد
پس از مدتی امام جواد (ع) برای گزاردن حج از مامون اجازه خواست و از بغداد به سوی مدینه حرکت کرد. در این سفر ام الفضل نیز آن حضرت را همراهی میکرد.
پس از حرکت امام جواد (ع) به مدینه، مامون در طرسوس درگذشت و مردم با برادرش معتصم بیعت کردند. معتصم آن حضرت را خواست و او را به بغداد آورد. مسعودی در اثبات الوصیة گوید: ابو جعفر (ع) در سالی که مامون به بدندون از دیار روم رفت، همراه با ام الفضل به قصد زیارت خانه کعبه به مکه عزیمت کرد. ابو الحسن علی، فرزند امام که در آن هنگام کوچک بود، نیز با آن امام همراه بود. امام جواد (ع) آن کودک را در مدینه نهاد و خود با ام الفضل به سوی عراق روانه شد. آن حضرت پیش از حرکتبه سوی عراق، با ابو الحسن علی سخن گفت و بر جانشینی او پس از خودش تصریح و به او وصیت کرد. مامون در روز پنجشنبه 13 رجب سال 218 هجری، در حالی که 16 سال از امامت ابو جعفر (ع) میگذشت، وفات یافت. و مردم با معتصم، ابو اسحاق محمد بن هارون، در ماه شعبان سال 218 هجری بیعت کردند.
از زمانی که ابو جعفر به عراق بازگشت معتصم و جعفر بن مامون به فکر افتادند با به کار بستن حیلهای آن حضرت را از میان بردارند.
اما شیخ مفید تصریح کرده است که این واقعه در محرم سال 220 هجری بوده است. وی گوید: امام جواد (ع) دو شب مانده از محرم در سال 220 هجری به بغداد وارد شد و در ذی القعده همان سال در آن شهر وفات یافت.
با این وجود مسعودی پیش از این عبارت گوید: امام (ع) همواره در مدینه بود، تا آن که معتصم در آغاز سال 225 هجری او را به بغداد فراخواند. و امام (ع) در آن شهر ماندگار شد تا آن که در آخر ذی القعده همان سال دنیا را بدرود گفت.
نگارنده: اولا: سخن مسعودی که گفته است معتصم او را در سال 225 هجری به بغداد فراخواند، با آنچه بعد از این گفته، منافات دارد. ثانیا: آوردن امام به بغداد در سال 220 هجری با آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند و از جمله شیخ مفید نیز بر آن است که وفات آن حضرت در سال 220 هجری بوده است، منافات دارد. شاید این خطا، در اثر سهو القلمی بوده که از جانب مسعودی یا یکی از ناسخان روی داده است.
مکتب علمی امام جواد (ع)
میدانیم که یکی از ابعاد بزرگ زندگی ائمه ما، بعد فرهنگی آن است. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگی داشته در مکتب خویش شاگردانی تربیت میکردند و علوم و دانشهای خود را توسط آنان در جامعه منتشر میکردند، اما شرائط اجتماعی و سیاسی زمان آنان یکسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقر-علیه السلام-و امام صادق-علیه السلام- (به شرحی که در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعی مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق-علیه السلام-بالغ بر چهار هزار نفر میشد، ولی از دوره امام جواد تا امام عسکری-علیه السلام-به دلیل فشارهای سیاسی و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از ایننظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبتبه زمان حضرت صادق-علیه السلام-کاهش بسیار چشمگیری را نشان میدهد.
بنابر این اگر میخوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد-علیه السلام-قریب صد و ده نفر بودهاند و جمعا 250 حدیث از آن حضرت نقل شده ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و کنترل سیاسی بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنجسال عمر نکرد!
در عین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهرههای درخشان و شخصیتهای برجستهای مانند: علی بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازی، احمد بن محمد بن خالد برقی بودند که هر کدام در صحنه علمی و فقهی وزنه خاصی به شمار میرفتند، و برخی دارای تالیفات متعدد بودند.
از طرف دیگر، روایان احادیث امام جواد-علیه السلام-تنها در محدثان شیعه خلاصه نمیشوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقی از اسلام را از آن حضرت نقل کردهاند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادی» احادیثی با سند خود از آن حضرت نقل کرده است. همچنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذی» در کتاب «معالم العترة الطاهرة» و مؤلفانی نیز مانند: ابو بکر احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبی، و محمد بن مندة بن مهربذ در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتی از آن حضرت نقل کردهاند.
چگونگی شهادت امام جواد
در مورد شهادت امام جواد ( علیه السلام) یک دسته از روایات میگویند آن حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت. ولی روایتی دیگر میگوید: بعد از آنکه معتصم امام را به بغداد طلبید... به وسیله «اشناس» شربتی از پرتقال برای امام فرستاد و اشناس به او گفت: پیش از شما امیرالمؤمنین به احمد بن ابی داوود و سعید بن خضیب و گروهی از بزرگان از این شربت نوشانیده و امر کرده است شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این بگفت و یخ آماده کرد. امام فرمود: در شب آن را مینوشم. اشناس گفت: باید خنک نوشیده شود و الان یخ آن آب میشود و اصرار کرد و امام ( علیه السلام) با علم به عمل آنان آن را نوشید» .
در جای دیگری آمده است که ابن ابی داوود بعد از ماجرایی مربوط به قطع دست سارق که امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب کرد و معتصم به سخن امام عمل کرد و حرف دیگران را رد کرد، معتصم را به کشتن امام تحریک کرد. ابن ابی داوود میگوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنی میگویم که میدانم با آن به آتش (جهنم) میافتم!
معتصم گفت: آن سخن چیست؟
گفتم: (چگونه) امیرالمؤمنین برای امری از امور دینی که اتفاق افتاده است فقهاء و علماء مردم را جمع کرد و حکم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حکم آن را به طوری که میدانستند گفتند و در مجلس، اعضای خانواده امیرالمؤمنین و فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه که در مجلس میگذشت گوش میدادند... آنگاه به خاطر گفته مردی که نیمی از مردم به امامت او معتقدند و ادعا میکنند او از امیرالمؤمنین شایستهتر به مقام او است، تمامی سخنان آن علماء و فقهاء را رها کرد و به حکم آن مرد حکم کرد؟ !
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیک عطا کند!
پس در روز چهارم یکی از دبیران وزرایش را مأمور کرد تا ابوجعفر ( علیه السلام) را به منزل خود دعوت کند، او چنین کرد ولی ابوجعفر ( علیه السلام) نپذیرفت و گفت: تو میدانی که من در مجالس شما حاضر نمیشوم. آن شخص گفت: من شما را برای ضیافتی دعوت میکنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذاری و من با ورود شما به منزلم متبرک شوم. و فلان بن فلان از وزرای خلیفه دوست دارد خدمت شما برسد.
پس آن حضرت ( علیه السلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسمومیت کرد و مرکب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر ( علیه السلام) فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو برای تو بهتر است!
پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اینکه رحلت نمود.