کد مطلب:  2321 
2 نظر
2 نظر
زمان مطالعه: 2 دقیقه
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!

زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم ! یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت و هی می‌گفت...
زمان مطالعه: 2 دقیقه

زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت

و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !

چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم

و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!

هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی

از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !

نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم

ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !

بنده خدا سر شب یک کتک

مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد

که شیشه همسایه را نشکند

و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم

پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!

دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم

در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم

ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر

چندین و چند منفی انضباط گرفتم !

البته به محض اینکه به اخلاق ایشان

آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !

هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی

در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد

( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!

بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک

کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌ از واحدهایش مانده بود

تا پاس شود ، به من داد !!!!

بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند

باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .

رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،

گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار

که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!

سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون

که در ترشی قرار داشت !

قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری

و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !

چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا

که می‌خواست بره کلاس اول ،

دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا

می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !

شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم

و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم .

به علت اینکه حقوق بازنشستگی

ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ،

دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم

رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .

معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده

ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها

یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !

هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،

پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند

هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست

و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم

تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !

نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،

زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا

بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

: برای دریافت مشاوره درباره زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی! فرم زیر را تکمیل کنید
واریز هزینه و دریافت مشاوره توسط آسمونی
نظر خود را درباره «زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!» در کادر زیر بنویسید :
5 + 8 = ?
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید