
فرانکنشتاین، محبوبترین داستان بین دانشجویان آمریکایی در سال 2020 + معرفی کتاب
داستان فرانکنشتاین معروفترین اثر نویسنده انگلیسی مری شلی است که محبوبترین کتاب داستان در بین دانشجویان آمریکایی در سال 2020 شده است.
بر اساس آمار، در سال 2020 بیش از 5هزار بار این کتاب در کتابخانههای دانشگاهی به امانت گرفته شده است. با آسمونی باشید تا با داستان فرانکنشتاین آشنا شوید.
داستان فرانکنشتاین
فرانکنشتاین؛ یا پرومتهی مدرن، (frankenstein) معروفترین اثر نویسنده انگلیسی مری شلی است.
ایده اولیه نوشتن این کتاب را لرد بایرون (1824–1788) شاعر رمانتیک انگلیسی و از دوستان خانواده شریها پیشنهاد کرد.
فرانکنشتاین اولین بار در سال 1818 منتشر شد.
فرانکنشتاین دانشمند جوان و جاه طلبی است که با استفاده از کنار هم قرار دادن تکههای بدن مردگان و اعمال نیروی الکتریکی جانوری زنده به شکل یک انسان و با ابعادی اندکی بزرگتر از یک انسان معمولی میسازد.
موجودی با صورتی مخوف و ترسناک که بر همه جای بدنش رد بخیههای ناشی از دوختن به چشم میخورد.
این موجود تا بدان حد وحشتناک است که همگان، حتی خالقش از دست شرارتهای او فرار میکنند.
هیولایی که خالقش نیز نمیتواند آن را کنترل کند و خود مقهور آن میشود.
شخصیتها در داستان فرانکشتاین
ویکتور فرانکنشتاین: شخصیت اصلی داستان که برای رسیدن به هدفش (پی بردن به راز حیات) با کنار هم قرار دادن تکه های بدن اجساد هیولایی با ظاهری مخوف خلق کرد و در نهایت با از دست دادن تمام اعضای خانواده و جانش تاوان گناه خود را داد.
هیولا (هیولای فرانکنشتاین): موجودی زشت و ترسناک که توسط ویکتور فرانکنشتاین ساخته شد. هیولا، به دلیل ظاهر مخوفش از طرف مردم رانده میشود و تمام خاطرات تلخی که در دوران تنهایی بدست آورده باعث میشود که او کینهی انسانها را به دل بگیرد و از خالقش که فرانکشتاین است میخواهد که هیولایی مونث خلق کند تا او دیگر تنها نباشد ولی چون خالقش اهمیتی به خواستهی او نمیدهد (از ترس اینکه آن دو زاد و ولد کرده انسانها را به خطر بیندازند) دست به قتل و جنایت میزند.
کاپیتان رابرت والتون: کسی که کل داستان در قالب نامه های او روایت میشود. والتون محققی است که برای یک سفر اکتشافی راهی قطب شمال میشود و در راه ویکتور فرانکنشتاین را (که در تعقیب هیولا بود) از دریا نجات داده و داستان او را مینویسد و برای خواهرش میفرستد. در انتهای داستان او با هیولا ملاقات میکند.
خانم مارگارت ساویل: خواهر والتون است که نامهها برای او فرستاده میشود.
بوفورت: پدربزرگ مادری ویکتور فرانکنشتاین، از دوستان صمیمی پدر ویکتور که دچار ورشکستگی شد و به همین دلیل به همراه دخترش تارک دنیا شد و در نهایت درگذشت.
کارولین بوفورت: مادر ویکتور که بعد از مرگ پدرش با دوست صمیمی او ازدواج کرد. او در نهایت دچار تب مخملک شد و از دنیا رفت.
هنری کلروال: صمیمی ترین دوست ویکتور و پسر یکی از تجار ژنو که از استعداد های زیادی بهرهمند بود. بسیار روحیه لطیفی داشت و به جزئیات در طبیعت توجه زیادی می کرد و از آنها لذت می برد. او در سفری که به همراه ویکتور بود از او جدا شد و بوسیله هیولا به قتل رسید.
جاستین موریتز: کسی بود که در خانهی فرانکنشتاین کار میکرد و به عبارتی مستخدم بود. بعد به جرم قتل ویلیام (برادر کوچک ویکتور) اعدام شد در حالی که قاتل اصلی هیولا بود.
الیزابت لاونزا: دختر عمهی ویکتور بود که بعد از مرگ مادرش به خانوادهی فرانکنشتاین سپرده شد و همبازی ویکتور گشت. بعد از فوت مادر ویکتور، همه زحمت خودش را برای برپا کردن آرامش در خانه انجام داد و به قولی توانست جایگاه مادر ویکتور را بگیرد. او نقش بسیار مهمی در زندگی ویکتور داشت، او را همیشه می ستود و احترام می کرد. بعد از اینکه آنها بزرگ شدند با هم ازدواج کردند ولی در همان شب عروسی هیولا او را به قتل رساند.
آلفونس فرانکنشتاین: شهردار ژنو و پدر ویکتور بود که بزرگترین پشتیبان پسرش محسوب میشد و او پسرش را در راه رسیدن به علم و دانش قرار داد. و بسیار نگران ویکتور بود. ولی بعد از شنیدن خبر مرگ الیزابت از شدت غصه و ناراحتی درگذشت.
ویلیام فرانکنشتاین: کوچک ترین فرزند آلفونس بود که توسط هیولا خفه شد.
دولاسی: پیرمرد کوری بود که در نزدیکی محل اقامت هیولا زندگی میکرد و هیولا یکبار از او درخواست کمک کرد.
فلیکس: پسر دولاسی که هیولا را با کتک از خانه بیرون کرد.
آگاتا: خواهر فلیکس.
قاضی کروین: در ایرلند وی از ویکتور حمایت میکند.