شب پنجم محرم
عبدالله (ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین (ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید. در ادامه آسمونی به شرح ضخیت های شب پنجم محرم می پردازیم.
روز پنجم ماه محرم سال 61 هجری قمری
- در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
- عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
- در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
حبیب بن مظاهر
ابوثمامه صیداوی که نام شریفش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السلام شتافت و عرض کرد یا ابا عبدالله جان من فدای تو باد همانا میبینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشتهاند ولکن سوگند با خدای که تو کشته نشوی تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم، حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود یاد کردی نماز را خدا ترا از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد، بلی اینک اول وقت آنست، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم. حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول درگاه الله نیست، حبیب بن مظاهر فرمود ای حمار غدار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمیشود و از تو قبول خواهد شد؟!!
حصین بر حبیب حمله کرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حصین از روی اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدی کردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند و فرمود:
چه خواهد کرد در راه خداوند مبارز خواست از آن قوم گمراه که بر نام آوران تنگ آمدی کار همی مرد از سر مرکب جدا کرد فکند از آن جماعت جمع بسیار
ببین اخلاص این پیر هنرمند رجز خواند و نسب فرمود آنگاه چنان رزمی نمود آن پیر هشیار سر شمشیر آن پیر جوان مرد به تیغ تیز در آن رزم و پیکار
حبیب مبارزه سختی نمود تا آنکه به روایتی شصت و دو تن را به خاک هلاکت افکند، سپس مردی از بنی تمیم که او را "بدیل بن صریم" می گفتند بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد و شخصی دیگر از بنی تمیم نیز بر آن بزرگوار زد که او را بر زمین افکند حبیب خواست تا برخیزد که حصین بن تمیم شمشیر بر سر او زد که او را از کار انداخت پس آن مرد تمیمی فرود آمد و سر مبارکش را از تن جدا کرد.
حصین گفت که من شریک توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کردهام آنگاه بگیر آنرا و ببر به نزد عبیدالله بن زیاد برای اخذ جایزه، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشکر جولانی داد و به او رد کرد.
زهیر
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پش از شروع محرم، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد.
وفاداری زهیر به جایی رسید که در شب عاشورا به امام حسین (علیه السلام) گفت : اگر هزار بار در راه تو کشته شوم و دوباره زنده شوم دست از تو برنمی دارم . در هنگام شهادت او در ظهر عاشورا ، امام حسین (علیه السلام) به بالین او آمد و فرمود : ای زهیر خداوند تو را در پیشگاه قرب خود قرار دهد و دو قاتل تو را لعنت کند
حضرت عبدالله بن حسن
در میان کودکان حرم، کودکی بود که هنوز به آن صورت بزرگ نشده بود. (می گویند 8 یا 11 ساله بود)، او همینکه عموی خود(حضرت امام حسین ع) را ناراحت و غمدیده دید، چنان ناراحت شد که گفت: می خواهم عمویم را یاری کنم. دوان دوان بطرف عموی بزرگوارش دوید. (امام(ع) در میدان جنگ بود).
حضرت زینب(س) به دنبالش آمد تا او را باز دارد. امام حسین(ع) هم فرمود: ای خواهر، عبدالله را نگهدار، مبادا آنکه در میدان بلاخیز آید و مبادا مورد هدف دشمنان قرار گیرد. ولی عبدالله همچنان اصرار داشت تا همراه عمویش باشد. او می گفت: بخدا قسم، از عمویم جدا نخواهم شد. هرچه زینب کبری(س) تلاش کرد نتوانست مانع او شود.
او خود را به عمویش رساند. همینکه دشمن خواست شمشیری به جان مبارک امام حسین(ع) فرود آورد، عبدالله فریاد زد: وای به حال تو ای زنازاده. می خواهی عموی مرا بکشی. تا دشمن شمشیر خود را فرود آورد، عبدالله دست خود را جلو شمشیر دراز کرد و شمشیر دست او را قطع کرد بطوری که پوست آویزان شد. و فریاد می زد: یا ابتا یا عمّا. پدرجان عموجان …
امام حسین(ع)، عبدالله را به سینه گرفت و فرمود: ای عزیز برادر، صبر کن خداوند تو را به پدرانت ملحق گرداند. در حالی که در دامن عموی بزرگوارش بود، حرمله ملعون با تیری سه شعبه و زهر آگین گلوی مبارک او را هدف قرار داد و بشهادت رسانید.
5 سال پیش
خدایا ما را از رهروان آنان قرار ده
9 سال پیش
سلام.شبظاهرا پنجم محرم بود ه که حبیب ابن مظاهربه کربلا وبه نزدامام ویارانش می رسد.حضرت زینب چون خبر امدن حبیب ابن مظاهر رامی شنود به حبیب پیغام میدهد که ازامدن او بسیار خوشحال شده وازاوتقدیر وتشکرمیکند.حبیب باشنیدن این پیغام بسیار ناراحت می شود سپس مشتی خاک اززمین برداشته وبر سرم ...
9 سال پیش
حبیب بر روی پشت بام خانه ایستاده بود واز آنجا که علاقه ی خاصی به سید الشهدا (ع) داشت با دیدن آن حضرت چنان به وجد آمده بود که سبب شد از بام به پایین افتاده و از دنیا برود عقیق : روزی امام حسین (ع) به همراه جد خویش در حرکت بودند در آن زمان امام کودکی خردسال بودند وحبیب در بهار جوا ...
8 سال پیش
سلام ميشه منبع اين روايتو بدين؟!
10 سال پیش
« اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ »
10 سال پیش
در داستان حبیب بن مظاهر در کودکی امام حسین علاقه زیادی به این حضرت داشت که وقتی پدر حبیب حضرت علی وامام حسین را دعوت کردن که به خانه آنها بیاید بهشت بام رفت که ببیند امام حسین کی میاد و بامشاهده آن حضرت از شادی که خبر آمدن را به پدر بدهد از بام به زمین افتاد و در دم جان داد ، پدر ...