کد مطلب:  16400 
درج نظر
درج نظر
زمان مطالعه: 7 دقیقه
ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام

ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام

فریبا نادری متولد 1363 ، بازیگر و مدیر بازرگانی ایرانی است. فریبا نادری به طور اتفاقی وارد عالم بازیگری شد، او...
زمان مطالعه: 7 دقیقه

فریبا نادری متولد 1363 ، بازیگر و مدیر بازرگانی ایرانی است. فریبا نادری به طور اتفاقی وارد عالم بازیگری شد، او با سریال «مروارید سرخ» معرفی شد و با سریال «گل بارون‌زده» باعث شد که اهالی سینما روی بازی او حساب ویژه ای باز کنند. او به جز بازیگری به خانه داری به ویژه آشپزی علاقه ویژه ای دارد و هرگاه که در منزل است، وقت خود را صرف آشپزی می‌کند.

  تولد : سال 1363
  ملیت : ایرانی
  همسر : مرحوم مسعود رسام

  ازدواج و زندگی خصوصی فریبا نادری
 مسعود رسام (متولد 1336 ) در حالی که نزدیک به 30 سال از فریبا بزرگتر بود به او پیشنهاد ازدواج داد ، نکته جالب دیگر اینکه متاسفانه این کارگردان و تهیه کننده با سابقه و حرفه ای در همان روزها نیز بیمار بود و از بیماری کشنده اش آگاه بود (سرطان خون).
فریبا نادری اما از دوران کوتاه زندگی اش با مرحوم رسام کاملا راضی است و او را شخصی با روح بزرگ میداند.

 مرحوم مسعود رسام (متولد 1336، تهران – درگذشت 10 آبان 1388، تهران) ، کارگردان و تهیه کننده تلویزیون بود . آخرین فعالیت زنده یاد رسام، کارگردانی مجموعه تلویزیونی غیرمحرمانه بود که سال 1387 از شبکه تهران به روی آنتن ‌رفت.

 مسعود رسام 10 آبان سال 1388 پس از سال‌ها تحمل بیماری سرطان خون در بیمارستان لاله تهران درگذشت.

   آشنایی با مسعود رسام

 هیجده، نوزده سالم بود که همراه دوست گریمورم به دفتر مسعود رسام رفتم تا تست بازیگری بدهد. مسعود بازیگران فیلم «مروارید سرخ» را انتخاب می‌کرد و از افراد مختلف تست می‌گرفت. من هم اصلا در این فکرها نبودم که از اتاق بیرون آمد و گفت: نوبت شماست. گفتم: من برای تست نیامدم؛ دوستم آمده است. مسعود هم گفت حالا که تا اینجا آمده‌ای بیا تست بده.  آن روز خیلی خوشحال شدم اما می‌دانستم خانواده‌ام مخالفت می‌کنند.

 در تست که قبول شدم برای مدتی به کلاس‌های آموزشی بهروز بقایی رفتم تا توانایی‌های بازیگری‌ام را تقویت کنم. در قراردادی که برای بازی در آن فیلم بستم قید شده بود که خانواده‌ام بتوانند سر صحنه حاضر شوند. «مروارید سرخ» فیلمی بود که باعث شد با مسعود رسام آشنا شوم.

  یک مسلمان دو آتشه

 من یک مسلمان معتقدم. شاید ظاهرم مثل عرفی باشد که در جامعه وجود دارد اما به احکام دینم پایبندم. نماز می‌خوانم و مرجع تقلیدم آیت‌الله مکارم شیرازی هستند که بارها با دفترشان تماس گرفته‌ام تا در موارد مختلف سوال کنم و جوابم را بگیرم. خمس و زکات هم جزو چیزهایی است که همیشه سر وقت آنها را پرداخت می‌کنم و از واجبات زندگی من است. بی‌اندازه عاشقان امامان (ع) هستم و دوستشان دارم.

 اینها عزیزدل هستند. به حرف مردم هم کاری ندارم که ممکن است چه فکری کنند. وقتی برای زیارت به نجف و کربلا رفته بودم و عکس‌های آن را در اینستاگرام گذاشتم بعضی‌ها حرف‌هایی زدند که نشان می‌داد هنوز فرهنگ و جنبه استفاده از یک فضای مجازی جا نیفتاده. می‌گفتند چطور آنجا رفته‌ای چادر به سر کرده‌ای و وقتی برگردی دوباره کشف حجاب خواهی کرد. پیش خودشان فکر نکرده بودند که شما در همین امامزاده صالح  (ع) که می‌روی چادر می‌دهند تا سر کنی و حرمت فضا را نگه‌داری. آن وقت از من توقع داشتند با پوشش همیشگی‌ام که عرف شهر تهران است در آنجا حضور پیدا کنم. امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و حضرت علی (ع) بیشترین احترام را برای ایشان قائل هستم و من وظیفه داشتم که آن طور رفتار کنم.

  سود و ضرر زندگی مستقل

 مدت‌هاست که مستقل زندگی می‌کنم و نیازی به این ندارم که کسی خرجم را بدهد. از سال 85 که ماهی 500 هزار تومان درآمد داشتم تا حالا می‌توانم خودم را اداره کنم. با اینکه می‌توانم از خانواده‌ام پول بگیرم یا در کنار آنها باشم اما ترجیح می دهم مستقل باشم. خیال نکنید که الان مثلا ماهی دویست میلیون درآمد دارم. البته بازیگرانی هستند که این درآمد را دارند و آخر سر هم فیلم‌شان نمی‌فروشد. ما هم مثل همه مردم مشکلاتی داریم؛ مثلا شده که چند ماه اجاره‌خانه نداده‌ام اما صاحبخانه‌ام آنقدر انسان متدین و شریفی است که همیشه دست نگه می‌دارد و فشاری به من وارد نمی‌کند. خدا را شکر در چنین شرایطی همیشه خانواده‌ام هوایم را دارند.

  کودکی و جوانی شاد

 در کودکی شیطان و بازیگوش بودم. پای تمام بازی‌ها و کارهایم برادرم حمید بود. به خاطر او شیطنت‌هایم هم پسرانه شده بود. به جای عروسک عاشق توپ چهل تکه بودم و توی کوچه با بچه‌ها هفت‌سنگ و فوتبال بازی می‌کردم. البته من به خوبی پسرها نمی‌توانستم فوتبال بازی کنم اما کمی اذیت‌شان ‌کرده، دروازه‌ها را کوچک و بزرگ می‌کردم. (خنده)

 از همان کودکی همیشه عشق بازیگری و فیلم بودم. دوست داشتم جای قهرمان‌هایی باشم که دوستشان دارم. این علاقه همیشه با من بود و حتی در دوران راهنمایی که تحصیل می‌کردم پیشنهاد اجرای برنامه نیمرخ به من داده شد اما خانواده‌ام مخالف بودند و نشد. من در خانواده‌ای بزرگ شدم که دستشان به دهانشان می‌رسید و هیچ وقت احساس نمی‌کردم که چیزی برایم فراهم نشده؛ به خصوص که ته‌تغاری بودم و پدر و مادرم دلشان نمی‌آمد خواسته‌هایم را برآورده نکنند. با وجود علاقه‌ام به بازیگری در دانشگاه گرافیک کامپیوتر خواندم؛ به خاطر اینکه خانواده میانه خوبی با این هنر نداشتند.

  سنتی سنتی

 من ترجیح می‌دهم المان‌های زندگی‌ام سنتی باشد و رنگ و بوی روابط گذشته را بدهد. دوست دارم وقتی شب یلدا می‌شود جای دورهمی و مهمانی‌های بی‌ربط کنار خانواده باشم و حافظ بخوانم. ما سنت‌های خوبی داریم که به هر دلیلی در زندگی امروز مردم کمرنگ می‌شوند. شاید دلیل آن مشغله بیش از حد به خاطر نان باشد یا آمدن پدیده‌هایی مثل تلگرام و اینستاگرام که آدم‌ها را جور دیگری به هم وصل می‌کند. البته این اتفاق در شهرستان‌ها کمتر افتاده است. در هر صورت من یک آدم سنتی‌ام که دوست دارم رسم و رسومات را زنده نگه دارم و از آنها لذت ببرم. درست است که در لباس پوشیدن و زندگی فردی به روز و تازه هستم اما این منافاتی با سنت گرایی و زنده نگه داشتن رسم و رسومات ندارد.

  دوران عاشقی

 بعد از آشنایی با مسعود رسام و گذشت زمان حس می کردم که او احساس خاصی نسبت به من دارد. مسعود عاشقم شده بود و یک روز آن را بر زبان آورد. من هم در مقابل عاشق شدم؛ یعنی او من را هم عاشق کرد. بعد از دوران عاشقی تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم. شاید خیلی‌ها فکر کنند من از بیماری او خبر نداشتم که تن به این ازدواج دادم اما این جور نبود؛ من از سال 83 می‌دانستم که مسعود سرطان دارد. سال 85 که با من ازدواج کرد دکترها می‌گفتند کمتر از شش ماه دیگر سرطان کار خودش را خواهد کرد اما معجزه عشق، امید و همنشینی با هم باعث شد که تا سال 88  با سرطان بجنگد.

 این جور وقت‌ها خیلی‌ها آدم را قضاوت می‌کنند. ممکن است فکر کنند به خاطر ثروت مسعود رسام بوده که من حاضر شدم با مردی که 27 سال با من اختلاف سنی دارد ازدواج کنم. کسانی که مسعود رسام را از نزدیک می‌شناسند از وضعیت زندگی او خبر دارند و می‌دانند که او ثروتمند نبود. ازدواج با مسعود آنقدر عاشقانه و مهم بود که با وجود مخالفت‌های خانواده این کار را کردم.

 حتی پدرم حاضر نبود من را ببیند و این اتفاق نیفتاد تا زمانی که مسعود تسلیم سرطان شد و از دنیا رفت. همه چیز در آن زمان کوتاه با مسعود برایم خاطره‌انگیز بود و تا همین چند ماه پیش با دختر او در یک خانه زندگی می‌کردیم. من همیشه در زندگی‌ام آدم محافظه‌کاری بودم و دنبال این بودم که بی‌دلیل خودم را در معرض قضاوت دیگران یا مشکل قرار ندهم اما دوست داشتن و عشق آنقدر قوی است که محافظه‌کاری نمی‌شناسد. مسعود رسام از کودکی برایم بت بود و وقتی نام او و برادرش در تیتراژ می‌آمد لذت می‌بردم. چهارشنبه‌شب‌ها این اجازه را داشتم که بیدار بمانم و «خانه سبز» را ببینم. او خاطرات نسلی را رقم زده و برای همیشه در خاطرم می‌ماند.

  رفقای فوتبالی کاردرست

 علاقه‌ام به فوتبال از همان زمان کودکی شکل گرفت. از همان زمان که آجر دروازه‌ها را جا به جا می‌کردم. الان هم در فوتبال رفقای زیادی دارم. علی انصاریان که به تازگی وارد سینما هم شده از دوستان من است. امیر قلعه‌نویی هم همین‌طور. کاری به این ندارم که ایشان از کدام طبقه اجتماعی آمده‌اند یا طرز حرف زدنشان چطور است. امیر قلعه‌نویی آنقدر کار بزرگ در این فوتبال کرده است که برایم عزیز و محترم باشد. به خصوص که من استقلالی‌ام. با این وجود آقای علی پروین را هم خیلی دوست دارم و با ایشان هم آشنایی دارم. فوتبال هم بخش بزرگی از علاقه و تفریحات من است.

Fariba Nader (3)
Fariba Nader (3)

  دردسرهای اینستاگرام

 اول از همه باید بگویم که هیچ وقت برای صفحه‌ام در اینستاگرام مخاطب غیرواقعی جذب نکردم. پیشنهاد‌های زیادی می‌شود که پول بده تا برایت فالوئور بیاوریم اما این موضوع برایم اهمیتی ندارد. آن کسی که فریبا نادری را دوست داشته باشد خودش صفحه‌ام را دنبال خواهد کرد. بعضی از واکنش‌های مردم در اینستاگرام واقعا آزار دهنده است. هر رفتار عادی تو ممکن است برای این عده غیرعادی باشد و بابت آن فحش بارانت  کنند.

 همین کار را اگر خواهر، مادر یا یکی از خانواده‌شان انجام بدهد عیبی ندارد چون کسی نمی‌بیند.  اما من در اینستاگرام سعی می‌کنم حس و حال خودم را در آن لحظه با مردم به اشتراک بگذارم؛ مثلا به خاطر علاقه شدیدی که به حیوانات دارم به سگ کشی که اتفاق افتاده بود واکنش نشان دادم. اینها مخلوقات خدا هستند و برای من ارزش دارند. یک بار سگی در میان اتوبان گیر افتاده بود و این ور و آن ور می‌رفت و ترسیده بود. وقتی از او رد شدم آنقدر دچار دلهره شده بودم که دور زدم و برگشتم تا ببینم برایش اتفاقی نیفتاده باشد.

  ماجرای پیشنهاد بی شرمانه در سینما

 به نظرم این اتفاق بیشتر از همه به رفتار خود آدم بر می گردد. در هر شغل و حرفه‌ای کسانی هستند که بی‌اخلاقی می‌کنند و حد خود را نمی‌شناسند اما ربطی به این ندارد که این موضوع را به هم نسبت بدهیم. اگر یک نفر در مواجهه با آدم‌های دیگر درست رفتار کند کسی این اجازه را به خودش نمی‌دهد تا به او پیشنهاد بی‌شرمانه بدهد. این خانمی که به خارج از ایران رفته و این حرف‌ها را راجع به سینمای ایران زده اصلا بازیگر نیست که بخواهیم به حرف‌هایش بها بدهیم.

 دو تا جمله نصفه و نیمه در فیلم‌ها گفته و حالا نظریه‌پردازی هم می کند. اما در مورد یکی از دوستان دیگر که رفته باید بگویم دلیل رفتن او بیکاری بود. وضع اقتصادی سینما و تلویزیون این روزها خیلی بد شده و کار کمی وجود دارد. حتی فصل سوم ستایش با اینکه مخاطبان زیادی دارد هنوز به خاطر کمبود بودجه به جریان نیفتاده. آن بازیگر هم خرج یک خانواده و یک بچه معلول را می‌داد و نیاز به درآمد داشت. همین شبکه‌ای که او را جذب کرده به خود من برای بازی در یک سریال رقم خیلی خوبی هم پیشنهاد کردند. راستش من نیازی نداشتم و نرفتم.

 

: برای دریافت مشاوره درباره ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام فرم زیر را تکمیل کنید
واریز هزینه و دریافت مشاوره توسط آسمونی
نظر خود را درباره «ناگفته های فریبا نادری از زندگی با مسعود رسام» در کادر زیر بنویسید :
2 + 6 = ?
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید