
کتاب عالیجناب سیاه
کتاب «عالیجناب سیاه» درباره سعدی افشار، برگ سبزی در نمایش سیاهبازی ایران است.
به گزارش پورتال آسمونی، کتاب «عالیجناب سیاه» که به بیان «زندگی و خاطرات سعدی افشار» می پردازد، در 136 صفحه توسط خانم «لاله عالم» به نگارش درآمده و نشر «پوینده» آن را چاپ کرده است، این کتاب با مقدمهای از «دکتر قطبالدین صادقی» بوده به تازگی در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
لاله عالم با اشاره به اینکه کتاب «عالیجناب سیاه» بیوگرافی «سعدی افشار» از زبان خود اوست، گفت: "من در این کتاب با خود عهد کردم امانت دار خوبی باشم و گفته های سعدی افشار را صادقانه امانت داری کنم. در کتاب بخشهای توصیفی نیز وجود دارد که خودم با مطالعه روی نمایشهای سنتی آن را نوشتهام"
دکتر قطبالدین صادقی در مورد سعدی افشار نوشته است: "سعدی افشار در تاریخچه نمایش روحوضی معاصر ایران یک استثناست. او چهره ای جذاب، خلاق، هوشمند و بسیار مردمی است که خلاقیتهای پنجاه سال اخیر نمایش روحوضی بدون حضور و کار و نام او معنا ندارد."
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
"می خواهم خاطره ی دیگری برایتان تعریف کنم که مربوط به یافتن سوژه است. به همراه چند نفر از دوستانم برای یافتن سوژه مناسب به امین آباد رفته بودم. یکی از دوستانم که تحصیلکرده بود با کیف سامسونتی در دست آمده بود. نزدیک در خروجی ناگهان یک نفر به سمت ما دوید و مقابلمان ایستاد و گفت آقایان خواهش میکنم نروید و با خواهش و تمنا ما را برگرداند. در ادامه او گفت شما را به خدا قسم می دهم که حرف هایم را گوش کنید. من سالمم، دیوانه نیستم. برایم پاپوش درست کرده اند شما را به خدا یک نفر به صحبت های من گوش کند. بعد سرش را چرخاند به سمت همان دوستمان که کیف سامسونت دستش بود و گفت : آقا شما از قیافه ات و از این کیفت معلوم است که شخص مهمی هستی، شما حتماً کاره ای هستید یا روزنامه نگاری یا به هر حال شغل مهمی داری. چرا باید من اینجا اسیر باشم و زن و بچه ام آواره خیابان ها باشند. تو را به خدا ماجرای مرا گوش کن و اگر کاری از دستت بر می آید برایم انجام بده و تو را به خدا به داد من برسید. کسی به حرف های من گوش بدهد. ما گفتیم بسیار خوب ما حرف های تو را گوش میدهیم و هر کاری از دستمان برآید برایت انجام میدهیم. او گفت: ..... "
مرتضی احمدی در وصف شرح حال سعدی افشار نوشته است: "سعدی افشار پدیده هنر تخت حوضی است. دریغا که این زبده هنرمند مردمی در غوغا و هیاهوی بیهنران به کنجی گریخته، بسته لب مانده و در نداری و تنگدستی تنهای تنهاست"