
تفسیر سوره واقعه
« بسم الله الرحمن الرحیم »
اذا وقعت الواقعة0 لیس لوقعتها کاذبة0 خافضة رافعة0 اذا رجت الارض رجا 0 و بست الجبال بسا 0 فکانت هباء منبثا 0 و کنتم ازواجا
ثلاثة 0 فاصحاب المیمنة ما اصحاب المینة 0 و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة 0 و السابقون السابقون 0 اولئک المقربون 0
فی جنات النعیم0 ثلة من الاولین 0 و قلیل من الاخری
سوره مبارکه واقعه است که به نام " واقعه هم نامیده شده است .
تقریبا میتوان گفت که تمام این سوره مربوط به قیامت است
اینچنین شروع میشود : " « اذا وقعت الواقعة »" آنگاه که واقع شده " واقع شده " کلمه "وقوع " ، ظاهرا کلمه دیگری وجود نداشته باشد که معنایش از
خودش روشنتر باشد . با هر کلمه دیگری بخواهیم آن را تفسیر کنیم باز به اندازه خودش یا بیشتر از خودش روشن نیست . گاهی میگویند وقوع یعنی حدوث .
ولی وقوع با حدوث متفاوت است . هر وقت " حدوث " گفته شود عنایت به این است یک چیزی که نبود بعد وجود پیدا کرد . میگویند حدوث یعنی
وجود بعد از عدم . ولی در " وقوع " این جهت قید نشده یعنی شیء اگر وجود بعد از عدم وقوع پیدا کند وقوع پیدا کرده است و اگر وجودش
بعد از عدم هم نباشد باز واقعیت و واقع است . در اصطلاح قدیم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جدید ، کلمه " واقعیت " زیاد استعمال میشود ، میگویند
واقعیت یعنی حقیقت قطع نظر از تصور و فکر ما یعنی قطع از اینکه ما بدانیم که آن هست یا نیست ، آن را میگوییم واقعیت است ، یعنی خودش
فی حد ذاته وجود دارد ، حقیقت دارد . اینجا که راجع به قیامت ، تعبیر به " واقعه " میشود یعنی امری محقق و امری موجود . کما اینکه در آیه
دیگر تعبیر به " حاقه " شده است : " « الحاقة ما الحاقة »" ( حاقه / 1 و . 2 ) .
میشود گفت که در این تعبیرات این معنا نهفته است که شما به قیامت به چشم یک امری که واقع نشده است و در آینده باید واقع شود نگاه نکیند ، آن
را یک امر واقع شده بدانید ، حال یا از آن جهت که به تعبیر بعضی آنچنان قطعی الوقع است که باید آن را واقع شده فرض کنید و یا از آن جهت که
مسأله قیامت ، مسأله زمان نیست که در زمان آیندهای میخواهد رخ بدهد ، مسأله به اصطلاح " اطوار " است و اینکه الان هم آن عالمی که نامش "
عالم قیامت " است به یک معنا وجود دارد ، آن یک واقعیتی است که وجود دارد . عجیب این است که در سوره واقعه وقتی که راجع به دنیا صحبت
میکند گویی از امر گذشته صحبت میکند. مثلا: " « و لقد علمتم النشأش الاولی » " ( واقعه / . 62) نشئه اولی را قبلا
میدانستید . یا راجع به اصحاب الشمال میفرماید ( این خیلی صریح است ) : " « و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فی سموم و حمیم و ظلل من یحموم لا
بارد و لا کریم انهم کانوا قبل ذلک مترفین »" ( واقعه / 41 - . 45 ) . مثل اینکه الان ما در قیامت واقع هستیم بعد میگوید که چرا اصحاب الشمال اینچنین سرنوشت
شومی دارند و چرا اینقدر معذبند؟ (میفرماید) اینها قبلا مترف بودند . آیه مطلب را به گونهای بیان میکند که ( گویی ) دنیا در مرحله گذشته است ."
« انهم کانوا قبل ذلک مترفین و کانوا »( و چنین بودند نه چنین هستند )
« یصرون علی الحنث العظیم و کانوا یقولون »(چین میگفتند) ... " ( واقعه / 45 - . 47) .
تعبیرات ، این گونه است .
به هر حال : آنگاه که امر واقع شده واقع شد ، یعنی قیامت . " « لیس لوقعتها کاذبة »" . این آیه را مفسرین دو جور تفسیر کردهاند : یکی
اینکه " « کاذبة »" را مصدر گفتهاند به معنی کذب . در زبان عربی گاهی این وزن به معنی مصدر هم میآید ، مثل " عافیة " . گفتهاند که " « لیس
لوقعتها کاذبة »" جملهای است مستقل از " « اذا وقعت الواقعة »" ، آن ، جزایش محذوف است : آنگاه که واقع شد امر واقع شده . " آنگاه چه
" یعنی دیگر نمیگوییم که شد ؟ خودت دیگر فکرهایش را بکن که چه شد . به عقیده بعضی مفسرین " « لیس لوقعتها کاذبة » " جملهای است مستقل که
معنایش این است که در وقوع این قضیه هیچ کونه دروغی وجود ندارد یعنی حقی است که هیچ گونه احتمال خلافی در آن نیست . ولی این کمی خلاق ظاهر
جمله است چون باید " « کاذبة »" را که به صیغه اسم فاعل است به معنی مصدر بگیریم و لام " « فی وقتها »" را هم به معنی " فی " بگیریم یعنی
لیس فی وقعتها کذب .
بعضی دیگر از مفسرین به همان ظاهرش گرفتهاند و آن به نظر ما درستتر است . کاذبة یعنی تکذیب کننده ، کسی که بتواند درباره آن دروغی بگوید .
مقصود این است که در ظرف قیامت و در محله قیامت دیگر تکذیب و دروغ گفتنی یعنی دروغگویی وجود ندارد چون در آن وقت حقایق هم مکشوف است
(« فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید ») (ق / . 22) . تکذیب مربوط به مرحله دنیا و ظرف دنیاست . در آنجا حتی کافرترین کافرها هم دیگر نمیتواند
تکذیب کند چون واقع شده. آنجا هر کسی به رأی العین شهود میکند و میبیند. " « خافضة رافعة »" پایین برنده است و بالابرنده ، پست کننده است
و بلند کننده . یک مصداق واضح از پست کردن و بلند کردن این است که خیلی از بلندهای در دنیا ، آنهایی که در دنیا در مقامات رفیع قرار
گرفتهاند آنجا پستند و خلیی افرادی که در دنیا پست و حقیر و کوچک شمرده میشوند آنجا بالا هستند . در آنجا بالاهای دنیا پس خواهند شد و پستهای
دنیا بالا خواهند شد . نه مقصود این است که هر بلایی پست میشود و هر پستی بالا ، بالاهایی از بالا به پایین خواهند آمد و پایینهایی از پایین به بالا
خواهند رفت . البته بدون شک این یک مصداقش است ، ولی همان طور که بسیاری یا همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که تمام شؤون دنیا در آنجا
زیر رو میشود یعنی اصلا عالم زیر و رو میشود ، باطنهایی ظاهر میشود و ظاهرهایی باطن . البته آن تعبیر امیرالمؤمنین در مقام امتحانهاست ولی در
آنجا هم صادق است : مثل دیگی که وقتی به جوش میآید آن چیزهایی که در زیر است رو وآنهاییکه در رو هست میرود زیر
" « لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم » " (نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبه . 16) .
میفرماید در آینده امتحاناتی پیش خواهد آمد ، مورد ابتلا قرار خواهید
گرفت چگونه ، و غربال خواهید شد چگونه .
مثل غربالی که به دست یک - در خراسان میگویند - " رهواردار " است که وقتی تکان میدهد این دانهها
پایین ( و ) بالا میروند ، ریزها در میروند و درشتها باقی میمانند ، همین طور تکانهای سختی بر شما مسلمین وارد خواهد شد
و مانند غربال عدهای خارج خواهید شد ، و آنچنان که دیگر ( حاوی آب و مواد دیگر ) وقتی که زیرش
آتش و حرارتی نباشد یک حالت آرامشی دارد ، جسمهایی که سنگینتر هستند و وزن مخصوصشان از آب بیشتر است
پایین میروند سنگینترها زودتر میرود و سبکترها دیرتر ، همین قدر که حرارت آمد و آن را جوش آورد ، میبینید مثلا
آن نخود یا آن لوبیایی که در آن ته خوابیده بود چگونه قل میزند میآید بالا ، وضع جامعه مردم هم در حرارت امتحانات این جور میشود ، زیرها بالا
میآیند ، بالاها زیر میروند ، خلاصه انقلاب به تمام معنا . کلمه " انقلاب " هم - که امروز معمول شده و انقلابات اجتماعی را " انقلاب " میگویند
- یعنی زیر و رو شدن .
این " « خافضة رافعة »" (را) مفسرین هم تعبیر به "تقلیب" کردهاند
یعنی تمام عالم زیرورو میشود، چون در آیات دیگر قرآن هم هست: " « یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار " (ابراهیم / . 48 ).
مثلا در انسانها، باطنها که در اینجا همه مستور و مخفی است، همه ظاهر میشود و این ظاهرها در تحت سیطره آن باطنها مخفی میشود . در اینجا حکومت بر
ظاهر است . همه ما در اینجا یک عده انسانهای خیلی مؤدب و معقولی هستیم که در اینجا نشیتهایم یا در خیابانها داریم راه میرویم ، همه مثل همدیگر
هستیم و همه هم انسان هستیم ولی باطنهای ما ممکن است از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد ، در باطن ، یکی زیبا باشد یکی زشت ، یکی انسان باشد
یکی غیر انسان . در اینجا ظاهر بر باطن غالب و حاکم است یعنی باطن مخفی است . ولی در آنجا قضایا که زیرورو میشود ظاهرها تابع باطنهاست یعنی هر
کسی حشرش بر اساس هما نیت و باطنش است ، باطنش هر جور هست ظاهرش هم تابع باطنش است یعنی اگر فرض کنید یک آدم با باطن یک گرگ شبیه
است دیگر ظاهرش هم ظاهر همان گرگ خواهد شد . به هر حال در عالم آخرت اوضاع تغییر میکند ، همه چیز زیرورو میشود .
یا مثلا در این دنیا نظام اسباب حاکم و ظاهر است ( نه اینکه در آن دنیا نظام اسباب نیست ) ، مسبب الاسباب با چشمها دیده نمیشود ، انسان
باید با دیده عقل دقت کند و در واری این اسباب ، مسب الاسباب ر ا ببیند. ولی در آنجا فقط مسبب الاسباب است که نمایان است ، اسباب مخفی است
یعنی هر کسی میبیند که آن اسبابی هم که تا حالا میدید واقعا اسباب هستند یعنی زمام کارها به دست پروردگار است : " « لمن الملک الیوم لله
الواحد القهار »" (غافر / . 16). الان هم همین طور است ، الان هم " « لم یکن له شریک فی الملک " (فرقان / . 2)، ولی اکنون این مطلب ظهور ندارد مگر برای کسانی
که اهل حقیقت هستند و حقیقت را میبینند .
" « اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا »" . در قرآن مکرر مسأله زلزلة زمین ، تکان خوردن زمین ، آنهم زلزلهای که نه
از قبیل این زلزلههایی باشد که ما تا حالا دیدهایم ، ( ذکر شده است ) . حرکات شدید و عنیفی که ما سراغ داریم ، شدیدترینش زلزلههاست . دیگر از
آن بیشتر را ما سراغ نداریم . تازه شدیدترین زلزلههایی هم که در دنیا رخ میدهد ، در قسمتی از زمین رخ میدهد که آن هم باز شاید به آن اعمال زمین
نمیرسد ، قسمتی از قشر زمین تکانهایی میخورد که ما احساس میکنیم . ولی در عالم قیامت ، طبق آنچه که از قرآن کریم استفاده میشود اصلا مسأله یک
نوع زیرورو شدن و تکان و زلزلهای است که نه فقط شامل زمین است بلکه تمام عالم یکسره میشود . حالا این چگونه است خدا عالم است ولی به هر حال
در قرآن هست : " « یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزلة الساعة شیء عظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعة عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تری
الناس سکاری و ما هم بسکاری و لکن عذاب الله شدید » " (حج / 1 و . 2 ) . قرآن خبر داده از یک زلزلهای که اسمش را گذاشته " « زلزلة الساعة »" یعنی
زلزله قیامت ، میفرماید : آن ، بزرگ و عظیم است . آن روزی که آن زلزله را ببینید ، میبینید که دیگر هیچ کس به فکر هیچ کس نیست ، در مقام مثل
- چون عواطف مادر خصوصا برای طفل شیرخوار شدیدترین مرحله عطوفت است - در حدی است که اگر مادر ( طفل ) شیرخواری آنجا وجود داشته باشد یادش
میرود که طفل شیرخواری دارد .
- ( سؤال نامفهوم )
هر دو وجهش را عرض کردم : یکی اینکه آیا اینکه میفرماید " قیامت واقع شده " از باب مستقبل محقق الوقوع است یا نه ؟ بعلاوه آنهایی که
میگویند قیامت واقع شده ، یعنی عالم قیامت الان وجود دارد ولی برای ما که هنوز وجود ندارد و در توحید صدوق هست ، وقتی که ( معصوم ) سؤال
میکنند آیا بهشت و جهنم مخلوق است یا مخلوق نیست ؟ میفرماید بهشت و جهنم مخلوق است یعنی الان هم وجود دارد ( توحید صدوق ، ص . 118) ، ولی الان که بهشت و
جهنم وجود دارد آیا برای ما هم الان وجود دارد یا برای ما در زمان بعد هست ؟ عالم قیامت خودش وجود دارد ، نه عالمی است که بعد میخواهد
حادث شود ، ولی برای همه اشیاء عالم ( در زمان بعد وجود دارد ) ، چون حشر اختصاص به انسان ندارد ، شامل همه چیز میشود ، این زمین ما هم همین
طور که ما روزی میمیریم و به قیامت میرسیم روزی میمیرد و به قیامت میرسد . آن درخت و آن خوردشید هم همین طور است . پس اینکه میگوییم
(قیامت الان ) وجود دارد ، نه این است که قیامت ما هم الان وجود دارد ، نه ، ما هر وقت که مردیم آن وقت وارد عالم قیامت میشویم و لهذا پیغمبر
فرمود ( ظاهرا حدیث نبوی است ): " « من مات قامت قیامته » " هر کسی که بمیرد قیامتش بپا میشود . یک قیامت مستقل به آن معنا که نیست، چون
قیامتی وجود دارد ، هر کسی که میمیرد به عالم قیامت خودش وارد میشود . کوهها چنان درهم کوبیده میشوند مثلا مانند گندمی که بخواهند تبدیل به
آرد کنند و یا سنگهاییکه در کارخانهها تبدیل به پودر میکنند، " « و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا غ" این کوهها به صورت غبارهای پراکنده در
میآید " « و کنتم ازواجا ثلاثة »" و شما سه صنف مردم خواهید بود ، و شما مردم به سه دسته تقسیم خواهید شد که دو دسته شما اهل نجاتند و یک دسته
اهل هلاک " « فاصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و السابقون السابقون »" آن سه نوع و سه صنف به این شکل
است . گروهی اصحاب میمنه هستند . میمنه به دو معناست : یکی به معنای یمین است ، راست در مقابل چپ . در آیات بعد خواهد آمد : " « اصحاب
الیمین و اصحاب الشمال »" دست راستیها و دست چپیها . اصطلاح " دست راستی و دست چپی " در زمان ما پیدا شده ولی البته اینها به مقصود دیگر
و اصطلاح دیگری است . اصطلاح قرآن هزار و دویست سال قبل از این اصطلاح پیدا شده است . بعد در آن آیه ببینیم که به چه عنایت " « اصحاب
الیمین و اصحاب و الشمال » " میگویند ، دست راستیها و دست چپیها ، یاران راست و یاران چپ . اصطلاح جدید که میگویند
" دست راستی و دست چپی " اصطلاح رایجی است که از زمان هگل فیلسوف معروف آلمان که از بزرگان فلاسفه غرب و دنیا
شمرده میشود رایج شده است . هگل شاگردهای زیادی داشته و میگویند روی کرسی تدریسش که مینشست شاگردانش معمولا
جاهای مشخصی داشتند ، یک عده در دست راست کرسیاش مینشستند و یک عده در دست چپیها . از نظر فکر
دست راستیها با دست چپیها متفاوت بودند یعنی افکار دست راستیها افکار معتدلتری بود و افکار دست چپیها افکار تندتری . دست راستیها محافظه
کارانه فکر میکردند و دست چپیها انقلابی و تند . کمکم این ، اصطلاح شد :
دست راستیها و دست چپیها . بعد در غیر شاگردیهای هگل هم در هر جامعهای هر گروهی را که نسبتا محالفظه کارانه فکر کند " دست راستی " گفتند و
هر گروهی را که انقلابی و تند فکر کند " دست چپی " . امروز به سرمایهدارها چون روش سیاسیشان روش محافظه کارانه است
میگویند " دست راستیها " به کمونیستها که روششان روش انقلابی است میگویند " دست چپیها " .
ولی عرض کردیم اصطلاح قرآن هزار و دویست سال قبل از این پیدا شده . قرآن اصحاب الیمین را اهل سعادت میداند و اصحاب الشمال را اهل شقاوت
و گروه دیگری را اختصاصا ذکر میکند که آنهار را " سابقون " ( پیشی گیرندگان ) مینامد و آنها هم اهل سعادتند و مقامشان از اصحاب الیمین هم
خیلی بالاتر است . در عین حال قرآن برای همه اینها عظمت قائل است یعنی اگر سابقین بر اصحاب میمنه تقدم دارند خیال نکیند خود اصحاب المیمنه
وضعشان وضع کوچکی است . اول به یک صورت تعظیم و تبجیل دارد : " « فاصحاب المیمنة »" یک دسته اصحاب المیمنه هستند " « ما اصحاب
المیمنة »" چی هست " « اصحاب المیمنة ؟ »" یعنی جه میدانی چی هست ؟ البته بعد خود قرآن مقداری از سعادتهای آنها را تشریح میکند ولی مقدمتا
میگوید « اصحاب المیمنة »و چیست اصحاب میمنه « و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة ». گفتیم که " میمنه " به دو معنی است .
یکی به معنی راست است در مقابل چپ . یکی هم به معنای همین میمنتی که امروز میگوییم یعنی یمن و برکت و خیر ،
که ( اصحاب میمنه ) در واقع میشود اصحاب خیر و یمن ، و اصحاب مشئمه بر عکس ، یعنی اصحاب شوم ، اصحاب شئامت ، شومها ، در
واقع این جور میشود : اصحاب میمنت : میمونها ، باستعادتها ، اصحاب مشئمه : شومها ، بدبختها ، " و اصحاب مشئمه و چیست اصحاب مشئمه ؟ "
یعنی کار اینها هم خیلی بزرگ و عظیم است . درباره این دو گروه فرمود : " اصحاب میمنه ، چیست اصحاب میمنه ؟ اصحاب مشئمه ، چیست اصحاب
مشمئه ؟ " ، به " سابقون " که میرسد حتی کلمه " چیست " را هم بر میدارد : " « و السابقون السابقون »" اما...
...مقربان . این جمله معروف است ، به حدیث هم نسبت داده میشود . الان من قطعا نمیدانم که این جمله حدیث است یا کلام عرفاست که میگویند : "
« حسنات الابرار سیئات المقربین » " کارهای نیک ابرار ، گناهان است برای مقربین ، یعنی درجه آنها آنقدر بالا است که کارهایی که برای اینها
حسنه و درجه است و اینها را بالا میبرد برای آنها سیئه است و آنها را پایین میآورد . حسنات اینه در درجه گناهان مقربین است . پس معلوم
میشود فاصله میان سابقون و اصحاب میمنه خیلی زیاد است .
حال تعریف " سابقین " چیست ؟ این سابقین ( پیشی گیرندگان ) را چگونه میتوانیم تعریف کنیم ؟ نمیدانیم چگونه باید تعریف کنیم ولی از
خود کلمه " سابق " و از اینکه این کلمه در قرآن در جاهای دیگر هم به کار برده است شاید بشود این را به دست آورد . سابقون کسانی هستند که در
همه خیرات پیشیگیرندگان هستند . اهل میمنه هم مسلم به خیرات رسیدهاند ولی بعد از همه رسیدهاند . اهل میمنه - از آیاتش هم چنین میشود استفاده
کرد - مردمی هستند که یا در ابتدا اهل گناه بودهاند و بعد تائب شدهاند و یا مردمی هستند که گناه و طاعتشان ، غفلت و تذکشان با یکدیگر بوده ولی
در عین حال جانب طاعت و عمل صالج در آنها چربیده است . ولی سابقین و پیشی گیرندگان اصلا مردمی هستند که در این راه همیشه پیشتاز و جلو بودهاند
اینها افرادی نیستند که یک مدتی در راه دیگر بودهاند یا یک حالت نوسانی داشته باشند ، گاهی از این طرف بروند گاهی از آن طرف ولی در
نهایت امر بگوییم در راه راست هستند ، نه ، اینها کسانی هستند که در هر کار خیری سابق و مقدم بر دیگران هستند . در آیهای در قرآن داریم که : "
« ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ضالم لنفسه و منهم « مقتصد و منهم سابق بالخیرات »" ( فاطر / . 32) . بعید نیست - همین طور که
بعضی مفسرین گفتهاند - مضمون آن آیه با این آیه یکی باشد. ابتدا این است که ما کتاب را ( قرآن را ) به ارث میدهیم به گروهی از مردم که آنها را
برگزیدهایم ، که در روایات ما آمده است که این آیه دلیل بر این است که همیشه یک گروه برگزیدهای که علم قرآن در نزد آنها باشد وجود دارد و این
گروه ائمه هستند . از نظر اهل تسنن چنین کسانی ما نداریم که حتی حودشان هم قائل باشند که علم حقیقی قرآن نزد آنهاست . بنابراین یک چنین گروه
خاصی ما داریم . پس مردم سه دسته هستند : آنان که به خود ستم کردهاند .
اینها همان اصحاب المشئمه هستند . اینجا تعبیر قرآن این است : مردمی که شومی همراه خودشان دارند . قرآن در مسأله " شومی " این معنا را تفسیر
کرده که شومی و شئامت برای هیچ کسی در خارج وجودش نیست شئامت هر کسی در اعمال خودش است . " « قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم
و لیسمنکم من عذاب الیم قالوا طائرکم معکم ائن ذکرتم »" (یس / 18 و . 19 ) . آیه دیگر " « فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه »" . از موسی و قوم موسی
نقل میکند وقتی که نیکی و خیری به آنها میرسید میگفتند این دیگر استحقاق خود ماست " « و این تصبهم سیئة » " احیانا اگر یک بدی به ایشان
میرسید " « یطیروا بموسی و من معه »" ( اعراف / . 131) میگفتند از شئامت این موسی و همراهانش است . از آیات قرآن این مطلب کاملا استفاده میشود که
شومی یعنی شئامت به معنای یک امر ذاتی شخص نیست که بگوییم کسی در سرشتش شوم آفریده شده است ، یا شئامت شخص در امور خارج از وجودش
نیست که بگوییم فلان کس برای من شوم است ، این اسب برای من شوم بود ، این زن برای من شوم بود ، آن زن بگوید این شوهر براین
من شوم بود ، این بچه من اصلا بچه شومی است ، از این حرفهایی که بشر همیشه وقتی میخواهد از مسؤولیت خودش بگریزد و نمیخواهد خودش را مسؤول
بدبختی خودش بشناسد میرود به سراغ اشیاء دیگر ، به سراغ زمان ، به سراغ مکان ، به سراغ افراد ، به سراغ حیوانات : اینحیوان شوم است ، این
انسان شوم است ، این بچه شوم است ، این زن شوم است این زمان شوم است ، این مکان شوم است ، روزش چنین بوده ، شبش چنین بوده ، ساعتش چنین
بوده است . بنابراین " « اصحاب المشئمة » " " « ضالم لنفسه » " تطبیق میشود . در اینجا فرموده " یاران شومی " ، در جای دیگر فرموده "
آنهایی که به خود ستم کردهاند " . پس شومیشان از این پیدا شد که اعمالشان بد بوده .
" « و منهم مقتصد »" و قومی هم هستند حد وسط ، بین " « ظالم لنفسه " و آن دسته دیگر . " « و منهم سابق بالخیرات »" و یک دسته دیگر
هستند که پیشی گرفتهاند به خیرات ، خیرات را با خود بردهاند . در اینجا هم این جور آمده است : " « اصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة و اصحاب
المشئمة مااصحاب المشئمة و السابقون السابقون »" اما " پیشی گیرندگان " در شأنشان همین کافی است که بگوییم پیشی گیرندگان هستند. " « اولئک
المقربون »" آنها هستند مقربان ، یعنی نه « اصحاب المیمنة ، اصحاب المشئمة »که به جای خود . " مقربان " هرگاه در قران اطلاق شود - که یک
بار دیگر در آخر همین سوره واقعه باز نامی از مقربان برده خواهد شد - همانها هستند که ما آنها را " سابقان " مینامیم .
" « فی جنات النعیم »" مقربان در جناتی از نعیم هستند . " « جنة نعیم »" ( واقعه / . 89 ) هم ما داریم . اگر " « جنة نعیم »" فرموده بود ، یک
بهشت بیشتر نبود . ولی وقتی که " « جنات النعیم »" میگوید ( بهشتهایی از نعیم ) از انواعی از بهشتها
را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان میکند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم ، بهشتهای روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشتهای مادی
است . آنها اموری است غیر قابل توصیف ، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است . اول میفرماید : " « فی جنات النعیم »" یعنی بهشتهای
قابل توصیف و بهشتهای غیر قابل توصیف درباره آن بهشتهای غیر قابل توصیف همین قدر فرموده : " « فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرش اعین
" ( سجده / . 17 ) کسی نمیتواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است .
" « ثلة من الاولیین و قلیل من الاخرین »" گروه کثیری از اولین و کمی از آخرین از زمره سابقاناند . این آیه معرکه آراء میان مفسرین شده است
که مقصود از " اولین " و " آخرین " چیست . بعضی گفتهاند " اولین " یعنی ما قبل پیغمبر اکرم ، از آدم تا رسول خدا و " آخرین " یعنی از
رسول خدا به بعد ، یعنی امت پیغمبر آخر الزمان . اگر این جور باشد معنای آیه این میشود که گروه سابقین که مقربان هستند اکثرشان از امتهای دیگر
یعنی از مردم قبل از زمان حضرت رسول هستند ، در دوره حضرت رسول به بعد گروه کمی هستند که به مقام سابقین رسیدهاند . معنای این سخن این است که
چون در امم سابقه پیغمبران زیاد بودهاند و ما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر داریم ، لااقل همه پیغمبران را باید در زمره سابقین شمرد اگر از
اوصیای پیغمبران کسی جزو آنها نباشد ، ولی در امت آخرالزمان فقط ائمهاند که در ردیف سابقین هستند و عده کمی از غیر ائمه هم ممکن است جزو سابقین
باشند .
ولی عدهای دیگر از مفسرین این نظر را قبول ندارند که " اولین " یعنی مردم قبل از پیغمبر و " آخرین " یعنی امت آخر الزمان ، بلکه میگویند
مقصود از " اولین " و " آخرین " هر دو همین امت آخر الزمان هستند منتها ( سابقین ) در میان اولینشان بیشتر است تا آخرینشان . قرینهاش هم
این است که در اول مخاطب میفرماید : " « و کنتم ازواجا ثلاثة »" شما سه نوع هستید . این " شما " که میگوید ، میتوانیم بگوییم مخالطب در
اینجا ( امت آخر الزمان است ) . البته محالنیست ولی بعید است که بگوییم این " کنتم " یعنی شما بشرها از اول عالم تا آخر عالم . ظاهر
این است که " کنتم " خطاب به امت آخر الزمان است : شما امت آخر الزمان سه دسته خواهید بود : سابقین ، اصحاب المیمنة یا اصحاب الیمین و
اصحاب الشمئمه یا اصحاب الشمال ، خصوصا که ما قرائن دیگر هم از خارج بر همین مطلب داریم از جمله این حدیثی که فریقین نقل کردهاند که پیغمبر
اکرم فرمود : " علماء امتی کانبیاء بنیاسرائیل" یا" افضل من انبیاء بنیاسرائیل " ( علم الیقین فیض کاشانی ، ص 750 با عبارت " علماء هذه الامة
کانبیاء بنیاسرائیل " .) علمای امت من مانند انبیاء بنیاسرائیلاند یا افضل از انبیاء بنیاسرائیل هستند . و باز احادیث زیادی داریم که پیغمبر اکرم
فرمود اتباع من در قیامت ازاتباع تمام پیغمبران دیگر بیشتر است یعنی کسانی که به وسیله من به سعادت میرسند با مقایسه تمام امتهای دیگر بیشتر
هستند . در یک حدیث فرمود در حدود سه ربع اهل بهشت امت پیغمبر آخر الزمان هستند در این صورت بعید است که کسی بتواند این جور بگوید که در
تربیت پیغمبرهای گذشته افرادی که به مقام سابقین رسیدهاند زیاد بودهاند و در امت آخرالزمان افرادی که به مقام سابقین برسند کمتر هستند .
بنابراین ظاهر این است که قضیه از همین قرار است که در هر دو ، خطاب به امت آخر الزمان است یعنی نظر فعلا درباره اینهاست . شما ای
امت آخر الزمان سه گروه هستید : سابقان ، اصحاب المیمنة ، اصحاب المشئمة ، ولی در میان اولین شما از سابقان بیشترند تا آخرین شما .
مطلبی هست از بو علی سینا راجع به همین آیه و راجع به اینکه آیا مجموعا اهل سعادت بیشترند یا اهل شقاوت ؟ بعضی میگویند مجموعا اهل
شقاوت بیشترند یعنی آنهایی که عاقبت کارشان عذاب است بیشترند از آنهایی که عاقبت کارشان نعیم است . اینجا یک ایراد و یک شبهه وارد
شده است که چگونه میتواند چنین باشد که مال کار اکثریت مردم بر شقاوت باشد و مال کار اقلیت بر سعادت ؟ فلاسفه این مسأله را به شکل خاصی تقریر
کردهاند . بو علی سینا در اینجا یک حرف خیلی خوب و شیرین و زیبایی دارد که بعد ملاصدرا ودیگران همان حرف او را نقل کردهاند و چیزهایی هم به
آن اضافه کردهاند . خلاصه حرفش این است : مقصود ما از اهل شقاوت و اهل عذاب چه کسانی هستند ؟ اگر مقصود همه مردمی باشد که به نوعی عذاب
میکشند ولو در برزخ ، و بعد در قیامت پاک میشوند یا قبل از تمام شدن حساب ، یا حتی به جهنم میروند ولی بعد آزاد و خلاص میشوند ، ( به عبارت
دیگر ) اگر مقصود از اهل نعیم کسانی است که به هیچ وجه هیچ عذابی نمیکشند ، از همان لحظهای که از این دنیا میروند غرق در نعیماند الی الابد
، و اهل عذاب یعنیکسانی که به نوعی و لو در وقت مردن ، و لو در عالم برزخ عذاب میکشند ، میشود گفت اکثریت مردم اهل عذابند یعنی به نوعی
رنج را خواهند چشید . ولی این حساب درست نیست ، عاقبت را باید سنجید . اگر ما عاقبت را بخواهیم بسنجیم اکثریت مردم در نهایت امر اهل نجات
هستند منتها گروهی از اول اهل نجاتند، گروهی عذاب مختصری میکشند " ممکن است که همان قبض روحشان پاک کنندهشان بشود و بعد از قبض روح کارشان
صاف است ) ، عدهای ممکن است در همان ابتدای عالم برزخ کارشان حل شود ، عدهای ممکن است در تمام عالم بزرخ گرفتاری داشته باشد بعد کارشان حل شود ، عدهای ممکن است
در قیامت گرفتاری داشته باشند بعد کارشان حل شود - چون خود قرآن سخن از معذبهایی که در نهایت امر نجات پیدا میکنند آورده است - و آنهایی که
خیلی گرفتار هستند " « لابثین فیها احقابا »" ( نبأ ، . 23) ولی بعد از احقاب نجات پیدا میکنند . حتی کسانی که استحقاق عذاب مخلد دارند زیاد
هستندولی مغفرت الهی شامل حال افراد میشود و شاید آنهایی که در عذاب مخلد باقی میمانند خیلی قلیل باشند .
بو علی حرفش این است که سعادت اخروی و معنوی یا به عبارت دیگر سلامت روحی و معنوی درست مانند سلامت جسم و مانند زیبایی جسم است .
میگوید همان طور که در میان مردم زیبای زیباکم است . زشت زشت هم که نفرت آور باشد کم است. اکثریت مردم متوسط میان زشت و زیبا هستند یعنی
نه زیبای مطلقاند نه زشت مطلقا . ( همین طور در میان مردم افرادی که از نظر روحی و معنوی زیبای زیبا یا زشت زشت باشند کماند ، اکثریت مردم در
حد متوسط هستند ) ، و چون طبیب است مثال به سلامت میزند ، میگوید در میان مردم از نظر جسم ، سالم سالم که اگر یک طبیب به اصطلاح امروز بیاید
" چکاپ " کند تمام جهازات بدنیاش را سالم تشخیص بدهد ، جهاز باصرهاش ، جهاز سامعهاش ، جهاز هاضمهاش ، قلبش ، کبدش ، اعصابش همه
سالم سالم باشد ، اینها یک اقلیتی هستند در میان مردم ، مریض مریض هم در اقلیت است . اکثریت مردم متوسطها هستند که سالماند ولی خالی از یک
است ، ولی میبینید یک ناراحتی هم مثلا در کبد یا روده یا اعصاب دارد . اکثریت مردم حالت متوسط میان دو طرف را دارند . آنگاه او میگوید در
قرآن که سخن از " سابقون " آمده است - که مقربیناند - آنها کسانی هستند که از نظر روحی و معنوی و کمال نفسانی در حد سلامت سلامتاند یعنی
هیچ نقصی ، عیبی در وجودشان نیست . آنها انسانهای کاملند . البته اینها کمند و نسبت به مردم دیگر زیاد نیستند . عده دیگر افرادی ( هستند ) که
ناسالم ناسالماند ، دیگر امیدی به سلامت و بهبودشان حتی شمول مغفرت دربارهشان نیست ، آنقدر غرق در گناه هستند که دیگر مغفرت الهی نمی
تواند شامل حالشان شود ، هیچ نقطه سفیدی در وجودشان باقی نمانده ، راهی و روزنی در وجودشان باقی نمانده که رحمت الهی شاملش شود . میگوید اینها
همان اصحاب المشئمه و اصحاب الشمالاند ، اینها هم کماند اکثریت مردم را اصحاب المیمنة یا به تعبیر قرآن " مقتصدها " تشکیل میدهند ،
اینهایی که سالماند اما سالم نسبی نه سالم کامل .
عرض کردیم تعبیر قران درباره " سابقین " این است که اینها جناتی از نعیم دارند و این جنات نعیم بعضی توصیف شدنی است و بعضی توصیف نشدنی
. توصیف شدنیها آنهایی است که شباهت با کار دنیا دارد یعنی جسمانی است . آنها را قرآن بیان میکند . توصیف نشدنیها که اصلا قابل توصیف
نیست و اگر بخواهند بگویند باید در لباس تفسیر و بیان دیگر بگویند .
حال آن قسمتهایی که توصیف شدنی است : " « علی سرور موضونة »" بر تختهایی مرصع قرار گرفتهاند. تختی را که بر آن جواهرهای خیلی قیمتی دوخته
باشند میگویند " موضونه " . " « متکئین علیها متقابلین »" تکیه دادهاند بر روی آن تختها در حالی که رو بروی یکدیگر قرار گرفتهاند یعنی
از مصاحبت یکدیگر هم بهره میبرند و استفاده قرار گرفتهاند یعنی از مصاحبت یکدیگر هم بهره میبرند و استفاده میکنند .
" « یطوف علیهم ولدان مخلدون » " خدمت میکنند آنها را جوانانی زیبا که برای همیشه به صورت جوان و زیبا باقی میمانند " « باکواب و اباریق
" در حالی که کوبهها ( و ابریقها در دست دارند ) . کوبه یعنی ظرف پیاله مانند که تمام اطرافش یک جور است . ابریق که معرب آبریز است
آن است که لبهای برایش درست میکنند ، مثل تنگ. " « و کأس من معین " و جامهایی از آب جاری ( حال شما اینها را با آنچه که راجع به اصحاب
المیمنة میگوید مقایسه کنید و تفاوتهایش را در نظر داشته باشید)،جامهایی از آشامیدنیهای جاری اما آشامیدنیهایی که تمام خوبیهای آشامیدنیها و
شرابهای دنیا را دارد ولی بدیها و ضررهای آنها را ندارد ، خمار، درد سر و پریدن عقل از سر دیگر ندارد : " « لا یصدعون عنها و لا ینزفون »" آنجا
دیگر دردسر و از خود بیخود شدنی وجود ندارد . " « و فاکهة مما یتخیرون "و نوعی میوه است غیر قابل توصیف از آنچه که خود انتخاب کنند و گوشت
مرغ از آنچه ( مایل باشند ) ...