نقد فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگران
نام فیلم : آذر شهدخت پرویز و دیگران
کارگردان : بهروز افخمی
نویسنده : بهروز افخمی
بازیگران : مانی حقیقی , مهدی فخیم زاده , رامبد جوان , گوهر خیراندیش , مرجان شیرمحمدی , وحید نفر , نعیمه نظام دوست , شهین تسلیمی , یداله شادمانی , ناهید مسلمی
جوایز: برنده ی سیمرغ بلورین بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از سی و دومین جشنواره فجر
خلاصه داستان : بازیگری معروف (مهدی فخیم زاده) که سال ها در سینما کار کرده از این که همسرش بازیگری در سینما را به شکلی حرفه ای ادامه دهد ناراضی است و این باعث اختلاف آنها می شود. سفر دختر جوان خانواده (مرجان شیرمحمدی) به ایران و مشکلاتی که با همسرش داشته خانواده را دور هم جمع می کند. آذر (مرجان شیرمحمدی) در اقامت در عمارت خانوادگی و اتفاقی با مردی جوان (رامبد جوان) آشنا می شود و تصمیم به ماندن می گیرد.
نقد و بررسی فیلم :
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران، اثر کارگردانی است که ادعای سینما دارد . در دانشکده درس کارگردانی میدهد، و ادعای تحلیلِ سینمایی دارد . اما فیلم به قدری بد و پا در هواست که به راحتی میتوان نادیدهاش گرفت . بنده رمان همسر محترم کارگردان را نخواندهام، اما چیزی که مشخص است این است که ادبیات بر روی فیلم سنگینی میکند . دلیل این امر کاربر فراوان نریشن نیست . زیرا هر نریشنی، دال بر غیرسینمایی بودن نیست. نریشن بیانِ ذهنی مواردی است که تصویر به تنهایی از ساختنشان عاجز است . نریشن زمانی سینمایی است، که ما در عین حال که میشنویم، روایتِ بصری آن شنیدهها را بر روی تصویر ببینیم. حالت بد نریشن، زمانی است که ما احیاینا تفسیر تصاویر را در قالب کلمات بنشویم . ولی " آذر.. " از این هم پارا فراتر میگذارد، و در اکثر سکانسهای نریشن، ما تصاویری مجهول و بی فایده را میبینیم، و نریشنی را میشنویم که اساسی ترین نقاطِ درام را روایت میکند .
مثلا دوربین دورِ یک راهپله تراکینگ کرین میکند و ما همراهِ با این کرین بی معنا، میفهمیم که فلان شخصیت کیست و چه داستان در گذشته و آینده خواهد داشت! اساس فیلم نه بر اساس روایت بصری، میزانسن و دکوپاژ، که براساس کلام است . نمونهها فراوان اند . مانند جایی که پرویز و دخترش به کوهستان رفتهاند. دوربین بارها در نمای لانگ شات میایستد، و ما کاراکترهایی را از دور میبینیم که آرام آرام حرکت میکنند و صدای دیالوگ گفتنشان به گوش میرسد! بدون هیچ کاتی. بدون هیچ میزانسن و دکوپاژی . بدون هیچ اکت و ری اکتی. در این حالت است که نه لانگ شات معنا دارد ، و نه مدیوم شاتها. نه کلوزآپ معنا دارد و نه مسترشات .
هیچ چیز مهم نیست! زیرا این کلام است که دارد روایت میکند . یا باز جایی دیگر را در نظر بگیرید، که همه اهالی خانواده دورِ سفره نشسته اند . دوربین از انتهای سفره، شروع به حرکت میکند و آرام آرام عرضِ آن را طی میکند . و ما در این حرکتِ باز بی معنای دوربین، نریشن آذر را در مورد دلایل خوردن یا نخوردن کباب میشنویم! به این امر اضافه کنید انبوه دیالوگهای بی معنا و زائد را . صرفا دو نمونه را اینجا ذکر میکنم. پس از دعوای ابتداییِ فیلم، آذر به همراه برادرش به سمت مادر حرکت میکنند .
در مسیر مدام دیالوگهایی تکراری را از آنچه که خود قبلا شاهدش بودیم ، میشنویم! آنها به خانه باغ میرسند و باز با رسدین آنها – و مشتی شخصیتِ زائد دیگر! – همان دیالوگها و همان مواردی که قبلا شاهدشان بودیم، و باز در ماشین برادر شنیده بودیم، تکرار میشود . ولی این دورِ تکرار اطلاعات تمام نشده! زیرا در میمونبازی پرویز، تماس مجدد تلفنی آنها در همان شب با پرویز، نگرانی شهدخت برای پرویز و ..باز هم همان اطلاعات و همان دیالوگهای تکراری – که در ابتدای فیلم شاهدشان بودیم را – میبینیم و میشنویم!
این امر به همین شکل ادامه دارد، تا نیمه ابتدایی فیلم. یعنی زمانی که آذر، راز جدا شدنِ خود را به مادر میگوید . یعنی تا نیمه ابتدایی، ما صرفا نیم خط داستان شنیدهایم، و انبوه سکانسی که همان نیم خط را با پرگوییِ هرچه تمام تر تکرار کردهاند! بدون هیچ سود و عایدی. فیلمساز از روایتِ یک زن و شوهر پیر شروع میکند، و درست در نیمه، یعنی در جایی که دیگر خود از تکرارِ وقایع خسته شده، و قصهاش به طور کامل به زمین نشسته، شروع به گفتن داستانی دیگر میکند! یعنی داستان آذر و ماجراهایش. از اینجا دیگر داستان نیمه اول کاملا رها شده، و گویا با یک فیلم جدیدی رو به رو هستیم!
واقعا باعث تاسف است که برنده سیمرغ بهترین فیلمنامه جشنواره فجر، آشکارا فیلمنامه ای مبتدیانه و دوپاره را دارد . فیلم از نیمه داستانِ دیگری را میگوید . پدر آشتی کرده و به جمع خانواده در باغ برمیگردد. اما فیلمساز ما که نمیخواهد احیاینا موضعی در مورد مسئله اساسیِ اخلاقی- اجتماعی و روانیِ آذر اتخاذ کند، سکوت کرده و در موضعِ ریاکارانه بی طرف قرار میگیرد! فیلمساز هیچ چیز نمیگوید، و به همین شکل مسئله اساسیِ آذر، به یک شوخیِ تمام عیار نزدیک میشود، تا یک مسئله جدی درونی . فیلمساز این مشکل را با یک مراسم کباب خوردن، به رخ کشیدنِ کلیشهای زندگی ساده باغبان ، و. یکی دوبار کوه رفتن تمام میکند!
همه خوش و شاد کباب میخورند و دختر هم مسلما مشکلی دیگر نخواهد داشت! این است فیلمسازیِ بی مسئولیت و باری به هر جهت. حال که دوباره قصه فیلمساز به زمین خورده، او سراغ یک داستانِ دیگر میرود . یعنی عاشق شدن آذر و آن مردی که رامبد جوان نقشش را بازی میکند . دقت کنید که چقدر پرداخت این خرده پیرنگ دم دستی است . آنها یک بار با هم به کوه میروند، ولی کلِ داستان کوه رفتنشان را میتوان حذف کرد . انبوهی دیالوگ بی خاصیت، و نگاههای سردی که معلوم نیست فلسفه وجودیشان چیست!
فیلم ، قرار است ملودرام باشد ، اما بلد نیست ملوردام را! نه گرمای روابط را بلد است در بیارود- با یک سفره پهن کردن و چند شوخی کردن گرمی به وجود نمیآید – نه شخصیتی به وجود میآورد، و نه هیچ حسی . به یقین تمامی کاراکترها آنتی سمپات هستند. هیچ کدام اندکی همدلی برنمیانگیزند . فیلمنامه هم ساختارِ خرده پیرنگ دارد، و در زمینه پرداخت خرده پیرنگها دارای ضعفهای اساسی است، که آن را عرض کردم . "آذر.. " ، هم در کارگردانی، هم در فیلمنامه، هم در ساختار، هم در روایت و بازیها – به جز بازی فوق العاده مهدی فخیم زاده- دچار اشکالات و تناقضات بسیار بزرگی است .
" آذر.. " به شدت فیلم بدی است که میتوان به طورِ کامل نادیدهاش گرفت . کاملا مشخص است که ما با یک فیلمِ دورهمی و خانوادگی رو به رو هستیم . فیلمی که فیلمساز میترسد فیلمش بالاتر از رمان همسرش قرار بگیرد. تا نکند دلِ همسر مهربان بکشند و ناراحت شود! ( این امر نه تنها در کلیتِ فیلم قابل مشاهده است، بلکه خود کارگردان نیز در مصاحبهای به همین مهم اعتراف کرده! که این یعنی تاسف بیشتری که باید خورد..)
9 سال پیش
با عرض سلام نقد شمارو خوندم ونپسندیدم چون واقعا مغرضانه و به دور از انصاف بود و این نشان دهنده ی این است که شما تربیت نقد ندارید.