
نقد فیلم مرد بازنده
شنبه 24 ارديبهشت 1401
چكاوك شيرازى
فیلم "مرد بازنده" را می توان فیلم نسبتا خوبی معرفی کرد. کاراکتر اصلی فیلم شخصیتی دارد که به واقعیت نزدیک است. او ضعف های اخلاقی ای دارد که به واقعی بودنش کمکی اساسی کرده است.
یک سرهنگ دایره ی جنایی که با همه ی خشونتش و سر نترسی که دارد اما از فضای بسته می ترسد در عین حال به دلیل کینه ای قدیمی با پسرش رابطه ی خوبی ندارد. بازی خوب "جواد عزتی" کمک شایانی به باورپذیر بودن نقش کرده است اما باز هم خود واقعی او از زیر لایه هایی که برای این شخصیت ساخته است بیرون می زند و زنگ صدای شوخ "جواد عزتی" از دهان سرهنگ گاهی شنیده می شود.
سرهنگ، درگیر پرونده ی قتلی می شود و با این که همکارانش اصرار دارند او را از پرونده کنار بگذارند باز هم به صورتی شخصی به کارش ادامه می دهد. اما ضعف موجود در این قسمت این است که سرهنگ دلیل محکمی برای پیگیری این پرونده ندارد. زیرا مخاطب یا باید از قبل سماجت را در رفتارهای دیگر او دیده باشد یا دلیل محکمی ببیند که پیگیری های سرهنگ برایش موجه باشد، مثلا علاقه ی شخصی یا ربط مستقیم ماجرای قتل با زندگی خصوصی او.
فیلم توانسته برای مخاطب تعلیق را به وجود بیاورد و تا پایان، اجازه ندهد که قاتل شناسایی شود، اصلی که در همه ی داستان ها و فیلمهای کارآگاهی رعایت می شود اما نمی تواند کشف ماجرا را تبدیل به موضوعی جذاب برای مخاطب کند دلیلش هم این است که سرهنگ تنها با ایجاد ترس و زیر فشار گذاشتن مظنونینش از زیر زبان آن ها حرف می کشد و خود مظنونین تک تک به گناهانشان اعتراف می کنند. بقیه هم تنها مترسک هایی هستند که می شود بهشان شک کرد آن هم نه شکی قرص و محکم. شک مخاطب تنها آن چیزی است که فیلم ساز می خواسته وجود داشته باشد. در واقع وقتی که قاتل را شناسایی می کنند چیز زیادی عوض نمی شود و بیننده در دل می گوید این نشد یکی دیگر و این در حالی است که در داستان ها و فیلم های اصولی همه ی مظنونین به یک اندازه مقصر نشان داده می شوند اما قاتل دلیل محکم تری برای دست زدن به جنایت دارد.

اما در این فیلم بقیه تنها هستند، که باشند و سرهنگ عملا کار خاصی نمی کند و از هوشش استفاده ای نمی کند. تنها موردی که می شود گفت دقت او را نشان داده است توجه او به ساعت گران قیمت یکی از مظنونین است که باعث لو رفتن او می شود و این موضوع آن قدر برای خود فیلم ساز جذاب بوده که زیاد به آن پرداخته است.
یکی دیگر از دلایلی که باعث می شد کشف قاتل و شبکه فساد مالی چندان دلچسب نباشد این بود که به جای تصويرى بودن، فيلم بر ديالوگ مبتنى بود. یعنی ما فقط می دانستیم که یک شبکه ی فساد مالی وجود دارد و این قتل می تواند کار هر کدامشان باشد اما هیچ وقت نفهمیدیم که آن ها دقیقا چه کار می کردند حتی در همان حرف زدن ها هم معلوم نشد. فقط متوجه شدیم که آن ها سر هر کسی را صلاح بدانند زیر آب می کنند. همه ی این ها دلیلی بود برای این که از جذابیت فیلم کاسته شود.
مخصوصا وقتی که قاتل به جرمش و دلیل انجام آن اعتراف می کند اوضاع بدتر هم می شود. زیرا در چنین فیلم هایی این پلیس یا کارآگاه است که دلایل و مدارکش را نشان می دهد و در نهایت خود قاتل به دلیل این کار اعتراف می کند. این که قاتل خودش با زبان خودش و بدون این که حتی تحت فشار باشد همه چیز را بگوید هیچ امتیازی برای اعتراف گیرنده ندارد.

حتی اگر علت آن را عذاب وجدان بدانیم باز هم شاهدی تصویری برای این موضوع نداریم، چیزی که نشان دهد قاتل از کاری که کرده پشیمان است.
اما فیلم نکات مثبتی هم دارد. به عنوان مثال جایی نشان می دهد وقتی سرهنگ از پرونده فاصله می گیرد بیشتر به پسرش توجه می کند و این خود دلیل محکمی است که مخاطب دریابد چرا او و پسرش این همه از هم فاصله داشته اند. پدری که خود را غرق کارش کرده و به خواسته های فرزندش بی توجه است.
در کل فیلم به واسطه رعایت خیلی چیزها توانسته فیلم سرپایی باشد یکی از آن ها هم این است که در به وجود آوردن شخصیت سرهنگ اغراق نشده است و او آدمی معمولی مانند بقیه است که برای انجام وظیفه از چیزی ترسی ندارد. همین که او را با يك شخصيت بى عيب و نقص جلوه نداده اند باعث می شود همه ی ضعف های فیلم کمرنگ شود.
نکته ی دیگر این که با این که کل فیلم با دیالوگ پیش می رود و ما همه چیز را از طریق دیالوگ متوجه می شویم نه تصویر اما دیالوگ ها همه حول محور اصلی داستان می گردد و دیالوگ هرز ندارد. اما معلوم نشد که مرد بازنده دقیقا به کدام کاراکتر اتلاق می شود. به مقتول، به سردسته ی شبکه ی فساد مالی به سرهنگ یا به پسرش!
