- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد و بررسی سریال ملکه گدایان
نقد و بررسی سریال ملکه گدایان
سریال ملکه گدایان به انتهای خود رسید. سریالی که شروع هیجانی و غافلگیرانه اش و معماهایی را در بستر روایتی خود داشت مخاطب را با خود همراه میساخت؛ اما این معماها و تعلیق خیلی زود خشک شد و به یک سریال پیش و پا افتاده مبدل شد.
شروع غافلگیرانه آن یعنی زمانی که “البرز “به ایران برمیگردد و “خورشید “فرزند خود را منکر میشود برای جذب مخاطب بود، اما با پیدا شدن سر وکله لعیا یکتا قضایا کمی پیچیده شد؛ اما چیزی نبود که نتوان آن را حدس زد.
هر چقدر شروع آن هیجانی و جذاب بود؛ اما پایان آن یک افتضاح بود. موردی که در اکثر فیلم ها و سریالهای ایرانی اتفاق میافتد. انگار بیشتر کارگردانان ایرانی به نوع سندرم خاص مبتلا هستند:
سندرم تماشاچی را به هیچ گرفتن.
ملکه گدایان باید در همان فصل اول به پایان میرسید. فصل دوم چیزی برای ارائه نداشت. یک دعوای خانوادگی که با افزایش گرهها و جدال شخصیتهای بد و خوب به یک سریال پلیسی و جنایی ختم شد.
شخصیتهای سریال سیاه و سفید بوده و با یک خط کش از هم جدا شده بودند و از همان ابتدا هم میتوانستی سرنوشت خوب برای شخصیتهای خوب و عاقبت و فرجامی بد را برای شخصیتهای منفی در نظر گرفت؛ اما سریال به شکلی کودکانه آن را به تصویر کشید.
در تمام سریال هیچ رده پایی از پلیس نیست. ملکه در یک بازه زمانی یعنی از قبل از انقلاب تا کنون همیشه مشغول اعمال پلید خود بوده و شبکه مواد مخدر گرفته تا مافیای شبکه گدایان و کودکان کار و... را در دست داشت؛ اما پلیس هیچ سابقهای از او ندارد؛ اما در انتهای فیلم این پلیس است که بالاخره او را میگیرد.
سوالی که پیش میآید در تمام این بازه زمانی هیچ کدام از شخصیتهای فیلم از مرحوم خسرو گرفته تا جلال و خورشید و ...حتی فکرشان هم نرسیده است تا او را لو بدهند؟
پلیس هیچوقت نتوانست در طی این سالیان حتی به او مشکوک شود؟
ماجرای خواهر و برادر گم شده هم برای بالا بردن میزان احساس غم و افزایش تراژدی روایتی سریال بود. “افرا” و فرهاد خواهر و برادری که بعد از سالهای طولانی به هم میرسند. برادری که خواهرش را میشناسد؛ اما تنها به خاطر اینکه ملکه دستور داده است سالهای سال اشتیاقش برای معرفی خود به خواهرش را خاموش نگه میدارد و درست در قسمت آخر سریال به هم میرسند و تنها ساعاتی را در کنار هم میگذرانند و در یک درگیری مسخره فرهاد کشته میشود. ماجرایش یک فیلم هندی به تمام معنی است.
از آن سوی عشق “مهناز” و” پارسا “است که ناکام میماند. “پارسا “مجبور به خودکشی و “مهناز “نیز زندانی میشود و در زندان فرزند حاصل از عشق نافرجام را به دنیا میآورد و ماجرایی درست شبیه به “لعیا یکتا که او نیز فرزندش را در زندان به دنیا میآورد.
عشق ناکام “سارا” به “داریوش “هم نافرجام است و تمامی عشق های شخصیتهای بد نافرجام میماند و عشق شخصیتهای سفید و یا همان مثبت به فرجامی نیکوختم میشود و یکی از آنها عشق “البرز” و” افرا است که در انتهای سریال ختم به خیر میشود.
پایان سریال یک سر هم بندی به تمام معنی بود. همه گرههای کور به یک باره در انتهای سریال با هم باز شدند.
سریال در نشان دادن فرجام بد شخصیتهای سیاه هم ناقص عمل کرده است .
عاقبت “شبیر “به کجا میرسد؟ مگر قرار بر این نیست تا آدمهای بد داستان مجازات شوند پس این شبیر ناقلا عاقبت کارش به کجا میرسد؟
او نباید مانند سایر آدمهای بد همچون پارسا، مهناز، ملکه و...مجازات شود؟ چرا این شخصیت به یکباره مانند غول چراغ جادو غیب میشود و کارگردان چیزی ازاو بروز نمیدهد؟
از ابتدای شروع سریال یکی ازمحورهای داستانی آن پرداخت کودکان کار بود. توجه به کودکان کار از ابتدای تیزر و مصاحبههای مستند آن سریال را مدافع و مدعی حمایت از کودکان کار نشان میداد؛ اما کودکان کار هم بی سرانجام ماندند. درست است که به صورت موقت در ویلای “آریا” اسکان داده شدند، اما فرجام آنها چیست؟ قرار است برای آنها چه اتفاقی بیفتد؟ کودکان کار هم درادامه سریال در زیر بار مسائل عشقی افرا و البرز کمر خم کرده و به وادی فراموشی سپرده شدند.
و اما ملکه....عاقبتش دیوانگی توسط همان دارویی بود که این همه برایش زحمت کشید. دیوانگی و سپرده شدن به آسایشگاه روانی...یک فرجام دمده و نخ نما شده بود.
پسرش آریا نیز در داغ عشق افرا و عاقبتی که مادرش داشت سر به بیابان میگذارد.
در هر حال سریال ملکه گدایان به نظر من انتظارات بینندگانش را بر آورده نساخت.