نگاهی به فیلم چهار عروسی و یک تشیع جنازه

اختصای آسمونی نقد از چکاوک شیرازی

چهار عروسی و یک تشییع جنازه

پیش فرض داستان ماجرای مردی است که عاشق زنی می شود اما ابتدا زن و سپس مرد با شخص  دیگری نامزد می کنند. طراحی داستان در قالب تجربه ی چند رفیق است که به عنوان ساقدوش کار می کنندو  در مراسم عروسی و یک تشییع جنازه  شرکت دارند. انها همچنین همگی دنبال جفت مناسب برای ازدواج می گردند. با این سطر مضمون : وقتی عشق حقیقی خود را یافتی، باید با تمام وجود به آن فرد متعهد شوی. وقتی فیلم نامه نویس سطر مضمون را می یابد می تواند شخصیت قهرمان داستان را شکل دهد، حتی در همان ابتدا ضعف و نیاز کاراکتر به علاوه ی خواسته یا آرزویش مشخص می شود. چارلز (گرانت) با زنان زیادی آشنا می شود اما با هیچ کدام ازدواج نمی کند چون او از مقوله ی ازدواج‌ می ترسد و با کنش ها و واکنش هایی که در تمام طول فیلم برایش طراحی شده مشخص می شود که اساسا از این که زیر بار مسئولیت برود، واهمه دارد. فیلم باید طوری پیش برود که قهرمان بر این ضعفش غلبه کند‌. ضعفی که نه تنها او را هنوز مجرد نگه داشته بلکه به زنانی که با او در ارتباط بوده اند نیز آسیب زده است .

چارلز در اولین مراسم عروسی زنی( کری با بازی اندی مک دال) را می بیند که در همان لحظه ی اول به او دل می بازد اما عدم توانایی اش در تصمیم گیری برای ازدواج باعث می شود که‌ خطر از دست دادنش مدام او را تهدید کند. این در حالی است که شرایط شغلی اش ایجاب می کند که شاهد خوشبختی دیگران باشد در حالی که خودش تنهاست در واقع چارلز همیشه در یک دنیای آرمانی قرار دارد ( مراسم اردواج) اما خودش مجرد است و این طنز بسیار ظریفی است که او را به سوی اصلاح خودش هدایت می کند. اما تلنگر اصلی زمانی به او می خورد که یکی از دوستانشان گرث ( سیمون کالو ) در مراسم عروسی کری ،زنی که چارلز عاشقش بوده ، سکته می کند و می میرد. چارلز تحت تاثیر این نکته که "گرث "با این که پا به سن گذاشته بود اما  مجرد می میرد، تصمیم می گیرد که ازدواج کند و طنز قابل توجه ش، این که عروسی ها نتوانست چارلز را تشویق یه ازدواج کند اما مرگ و تشییع جنازه باعث به وجود آمدن " آن" برای چارلز شد.

همین نکته به عمیق شدن شخصیتش کمک می کند و کاراکتر او را از یک نواختی خارج می کند، زیرا مانند یک فرد معمولی تصمیم می گیرد. یعنی بدون در نظر گرفتن احساسش و فقط به صرف این که عروسی کرده باشد، با یکی از همان زنانی که قبلا هم او را آزرده بود به کلیسا می رود. تصمیمی که ممکن است هر انسان عادی ای در چنین شرایطی بگیرد. پس قهرمان هم می تواند اشتباه کند و این، او را دوست داشتنی تر می کند. اما این پایان ماجرا نیست نقطه ی اوج داستان زمانی است که کری به مراسم ازدواج چارلز می آید و می‌گوید که از همسرش جدا شده. اما چارلز هنوز هم نمی تواند تصمیم درست را بگیرد تا این که برادرش به کمکش می آید و مانع از اتفاقی می شود که ممکن بود برای همه ی عمر، باعث پشیمانی چارلز شود. در پایان او بر ترسش غلبه کرده و بالاخره به کسی که دوستش دارد پیشنهاد ازدواج می دهد اما به روش خودش و با لحنی کمدی که در سراسر داستان مخاطب را همراهی می کرد.