- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- نقد فیلم
- نقد فيلم نقاش گربه ها، زندگی الکتریکی لوییس وین (The electrical life of louis wain)
نقد فيلم نقاش گربه ها، زندگی الکتریکی لوییس وین (The electrical life of louis wain)
يكشنبه 14 اذر 1400
چكاوك شيرازى
"لوییس وین "نقاشی انگلیسی تبار بود که با نقاشی هایی که از گربه ها می کشید مشهور شد. هنر او نه تنها به دلیل نوآوری در نقاشی هایش بود بلکه او در آن دوره ی زمانی در انگلستان که گربه ها را همدست جادوگران می دانستند و تنها از سگ ها به عنوان حیوان خانگی نگه داری می کردند، به واسطه ی هنرش باعث شد که دیدگاه عموم نسبت به گربه ها تغییر کند و جامعه ی انگلستان علاقه ی بیشتری به نگه داری از گربه ها، نشان دهند.
فیلم زندگی الکتریکی لوییس وین، بر مبنای زندگینامه ی او ساخته شده است. به واسطه ی استفاده از راوی، فیلم لحنی به سان شنیدن داستان به خود گرفته است. داستان هایی انگلیسی که با در روزگاری دورِ دور شروع می شوند و با از آن پس با خوبی و خوشی زندگی کردند، تمام می شود. نماها و قاب های فیلم بسیار چشم نواز است و داستان که در هر فصلی اتفاق می افتد، نه تنها از المان های آن فصل استفاده شده، بلکه رنگ فیلم هم تغییر می کند. اما متاسفانه داستان هیچ اساس و پایه ی محکمی ندارد.
ابتدا با داستانی عاشقانه شروع می شود. "لویی "عاشق معلم سرخانه ی خواهرهایش می شود و با او ازدواج می کند ،در زندگی واقعی،وى با رییس خواهرش ازدواج می کند که ده سال از او بزرگتر است .این ازدواج که باعث ننگ خانواده بوده باعث جدایی لویی از خانواده اش می شود، اما دیری نمی پاید که امیلی دچار بیماری می شود و می میرد. عشق بین "لویی "و "امیلی "باعث تغییری اساسی در زندگی "لویی “می شود. علاقه ی “امیلی “به گربه ها، اولین جرقه ی نقاشی از گربه ها را در ذهن “لویی “روشن می کند. اما این تغییر بزرگ، بسیار سطحی نشان داده شده است. در حد روایت زندگینامه ی یک فرد. ما توضیحی راجع به مهربانی “امیلی” نمی بینیم، تنها چیزی که متفاوت اندیشیدن امیلی را به ما نشان داد این بود که مشکل مادرزادی “لویی “برایش اهمیتی نداشت.
همین مشکل (لب شکری بودن) پتانسیل بالایی برای جان دادن به داستان داشت که بدون استفاده رها شده است. حتی گریم چندانی هم روی صورت بازیگر نقش لویی ( بندیکت کامبربچ) اعمال شده بود که از ضعف ظاهری او استفاده برده باشند. این ضعف ظاهری در کنار ضعف اخلاقی "لویی "که شم اقتصادی ضعیفی داشت، همین طور مشکلات اقتصادی او و خانواده ش، می توانست فیلمی درجه یک رقم بزند، اما در این جا تنها به ازدواج او پرداخته اند. آن هم فقط به این صورت که ما شاهد غرغر های خواهراو بودیم و لاغیر.
زندگی لویی فراز و نشیب های زیادی داشته که اگر سازنده ی فیلم دست روی هر کدام که می گذاشت، می توانست داستان دراماتیکی از آن بیرون بکشد ولی چه مشکلات چه لحظات خوش زندگی او در حد تیتر یک خبر نمایش داده می شوند و به سرعت می گذرند. اوایل قصه که راجع به الکتریسته ی جاری، دیالوگ هایی گفته شد، امیدی بود که شاید قرار است فیلمی راجع به نیروهای متافیزیکی ببینیم. حرف هایی که لویی راجع به الکتریسیته می گوید، همان است که علومی مانند هولوگرافیک به آن می پردازند. نیرویی که از ذهن بشر رها می شود و می تواند شکل بگیرد و قابل لمس بشود.
همان گونه که در سکانسی که لویی و دوستش به تماشای مسابقه ی بوکس می روند، لویی اشاره می کند که این انرژی فرستاده شده از ذهن هواداران مبارز است که باعث غلبه ی او به حریفی می شود که از او درشت تر و قوی تر است. با این که به تصویر کشیدن چنان مفاهیم عمیقی بسیار بسیار مشکل است اما باز هم می توانند تبدیل به داستان های جذابی بشوند و با این که "لویی "تمام این قابلیت ها را داشت اما به هیچ کدام پرداخته نشده بود.
افرادی هم که وى با آن ها در ارتباط بود، شخصیت هایی سطحی بودند که هیچ کاربردی در فیلم نداشتند و تنها جهت تزیین، کاربرد داشتند. به عنوان مثال خواهر چاق وى که تنها دغدغه اش توجه مردان بود یا حتی خواهری که دچار اسکیزوفرنی شده بود. از همه بدتر نقش مادر بود که حتی یک جمله هم بیان نکرد.
اگر شخصیت لویی، قوی و با دقت طراحی شده بود حتی نیازی به نشان دادن خانواده اش نبود و ما می توانستیم از طریق راوی و یا مکاتبه ای که بین لویی و خانواده اش صورت می گرفت از اتفاقاتی که لازم بود با خبر شویم. به هر حال فیلم پتاسیل های درجه یکی داشت که یکی یکی سوخت شدند و تنها اشاره ای به زندگی این هنرمند بزرگ شده بود. در حالی که نیازی به داستان تمام زندگی او نبود و می شد تنها به اتفاقات مهم آن پرداخت.