- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فیلم و سینما
- انیمیشن و کارتون
- نگاهی به انیمیشن کوکو (Coco)، جذاب با رنگ های تند
نگاهی به انیمیشن کوکو (Coco)، جذاب با رنگ های تند
پنجشنبه 12 اسفند
نویسنده: چکاوک شیرازی
انیمیشن کوکو، ساخته ای بی نظیر و چند لایه است که در لایه ی آن مفاهیم عمیقی به مخاطب ارائه می شود. مفاهیمی از قبیل خانواده و جایگاه و ارزش آن، اعتماد، دوستی، تلاش برای رسیدن به آرزوها و دست نکشیدن از آن ها.
"میگل "
پسری از یک خانواده ی بزرگ است که بر خلاف مخالفت شدید خانواده اش، به شدت به موسیقی علاقه مند است.
ما با این خانواده در حالی آشنا می شویم که در حال آماده شدن برای برگزاری روز مردگان هستند. آیینی که به اعتقاد آن ها مردگانی که عکس آن ها را روی میز مخصوص می گذارند روی زمین می آیند و شب را با خانواده سپری می کنند. از طرفی در این شب مسابقه ای برگزار می شود که در آن بهترین خواننده را انتخاب می کند.
چیدمان اولیه داستان به این صورت است که مخاطب خانواده ی" میگل "را به شدت مزاحم پیشرفت او می یابد و این سکانس ها طوری پرداخت شده که بیننده به شدت با "میگل "همدردی می کند و از خانواده ی او عصبانی می شود. اما این کاشت در این جا باقی می ماند تا زمانی که به آخر داستان می رسیم و چنان برداشت درجه یکی از آن می کنیم که حیرت زده می شویم.
"میگل" کاراکتر اصلی داستان است. او به عمیقا به موسیقی علاقه مند است، آرزو در او شکل گرفته است. پس ما به موانعی نیاز داریم تا هر چه می توانند او را از آرزویش دور نگه دارند. چه مانعی جذاب تر از خانواده؟ متحدانی در لباس رقیب. اما این موضوع را "میگل "در انتهای داستان در می یابد.
او برای رسیدن به هدفش با تمام وجود مبارزه می کند. مبارزه ی او از آن جا شروع می شود که مادربزرگش گیتارش را می شکند. او که برای شرکت در مسابقه ی خوانندگی به گیتار نیاز دارد، سراغ گیتار اسطوره ی خوانندگی سرزمینشان می رود. او خیال می کند این فرد جد بزرگ اوست و با این فکر قوت قلب می گیرد. اما ماجرا به گونه ای دیگر رقم می خورد. قهرمان قصه هر چه می دود از هدفش دورتر می شود. او موانع و مشکلات زیادی را پشت سر می گذارد. اما در این بین با شخصی در دنیای مردگان آشنا می شود که به او کمک می کند.
هر دوی آن ها به هم نیاز دارند، "میگل "برای رسیدن به شخصی که خیال می کند پدربزرگش است و هکتور برای این که بتواند عکسی از خودش را به دخترش، کوکو، برساند تا در سرزمین مردگان فراموش نشود.
"هکتور" از "میگل" می خواهد که وقتی به سرزمین زنده ها برگشت این کار را برایش انجام دهد. پس هر دو با هم متحد می شوند تا "میگل "را به پدربزرگش برسانند تا بعد از این که برای او دعای خیر کرد او را راهی سرزمین زنده ها کند. داستان به طرز ظریفی بافته شده است.
پس از گذراندن موانع بی شمار که رفته رفته به شدت آن ها افزوده می شود، "میگل "در حالی که حتی در سرزمین مردگان هم به خانواده پشت می کند، بالاخره به هدفش می رسد اما هدفی که کاملا غلط از آب در می آید.
او می فهمد فردی که به دنبالش بوده پدربزرگش نیست. پدربزرگ اسطوره ای او "هکتور "است که تا به حال او را همراهی می کرده است و دقیقا همین جاست که مضمون عمیق خانواده به مخاطب منتقل می شودکه این خانواده است که همیشه یاور و پشتیبان فرزندانش است. در این جا همه ی گره ها باز می شود و با این مکاشفه ی نفس “میگل “متوجه ی اشتباهاتش می شود اما برای رسیدن به تعادل جدید در زندگی خودش و “هکتور “نیاز دارد که دوباره بجنگند.
استفاده از نمادها و مراسم و آیین ها در این فیلم عمیقا در خدمت داستان قرار گرفته اند. همین جایی که مبارزه ی نهایی شکل می گیرد، بر می گردد به مبارزه بر سر عکس “هکتور “که اگر این عکس نباشد بر طبق اعتقاداتشان هکتور فراموش می شود و این خواسته ی “ارنستو “همان اسطوره ی موسیقی است که با دزدیدن آهنگ ها و اشعار هکتور به شهرتی جهانی رسیده است.
این انیمیشن را می شود به عنوان یک ورک شاپ مفرح و کارآمد تماشا کرد. در انتها که همه ی موانع مرتفع شده است. “میگل” به خانواده بر می گردد. او دچار تحول شخصیتی عمیقی شده است. اما در این فیلم وارونگی مضاعف اتفاق می افتد یعنی نه تنها “میگل “عوض می شود بلکه اعضای خانواده هم تغییر می کنند.
آن ها وقتی می بینند که مادربزرگ پیرشان با جادوی موسیقی چگونه زبان باز می کند. موسیقی را می پذیرند و “میگل” را به آرزویش می رسانند. این انیمیشن را باید دید تا در کنار لذت بردن از داستانی که به صورت مینیاتوری بافته شده است از موسیقی، رنگ های تند و قدرت انیمیشن سازی لذت برد.